خلاصه کتاب:
افرا دختر یک شهید جنگل است: تنها فرزند یک پدر جنگلبان تنها فرزندش را می گیرد و می رود به دهستانی در دل دامنه های شمال. شغل پدر را در پیش می گیرد و کم کم خو می کند با اخلاق های عجیب مردم ساکت. ولی گذشته، آن بند بریده نشده، آن سند بلاتکلیف مانده، به دنبالش می آیند آن هم درست وقتی که دارد در حال، در اکتون زندگی اش، عشق را پیدا می کند در حوالی راش پیر، نهالی تازه و ظریف روبیده است در حالی که درخت کهنسال خشک هنوز سرپاست و رویش سایه می اندازد. و افرا مانده است بین دوراهی: راش عمردار را تبر بزند یا مرگ نهال را به تماشا بنشیند؟
خلاصه کتاب:
خورشید یه دختر نوجوون روستاییه با یه زخم عمیق به دلش.. قصه، قصهی ازدواجش با حبیب، پزشک تهرانی هست که یه اتفاق شاید عجیب باعث آشنایی و پیوندشون میشه.. و یه روز، حبیب میره و وقتی برمیگرده دیگه اون حبیب قبلی نیست…
خلاصه کتاب:
خورشید صولتی، همسر حبیب، بعد از نماز صبح چشماش رو می بنده و .. زهرا رضایی، فرزند حبیب، یک شب گیر میوفته بین چند تا نامرد و .. علی رضایی، فرزند حبیب، تمام داشته هاش توی تهران رو رها می کنه و .. امیرعلی سیمایی، فرزند سعید، خسته و شکسته از دنیا هوای پریدن به سرش می زنه و …
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.