خلاصه کتاب:
تششعات کمرنگ اما زیبای خورشید کم کم در حال افول بود. جاده به نظر طولانی تر از همیشه و خلوت تر از همیشه به نظر می رسید. با بالا دادن آفتاب گیر که دیگه احتیاجی بهش نبود نگاهی به افق و غروب زیبای خورشید انداختم. دنده رو بالاتر بردم و پام رو روی پدال گاز بیشتر فشردم…
خلاصه کتاب:
دیبا برای ادامه تحصیل به خارج از کشور میره و اونجا با کیوان پسر ایرانی مقیم لندن آشنا میشه. کیوان با اینکه که پسر سرد و بی تفاوتیه، شیفته نجابت و معصومیت دیبا میشه. مدتی طول میکشه تا با خصوصیتهای اخلاقی متفاوتی که با هم داشتن شدیدا به هم علاقمند میشن… اما بر اثر اتفاق ناخواسته ای از هم جدا میشن و دیبا به ایران برمیگرده. بعد از مدت ۹ سال دوباره در برابر هم قرار میگیرن در حالی که هر دو متاهل هستن… عشق طوفانی و مثال زدنیشون دوباره زنده میشه و…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.