خلاصه کتاب:
نگار زنی جوان که بعد از مرگ شوهرش مجبور میشه برای حضانت دخترش، صیغه ی برادر شوهری بشه که ناتوانی داره و.. در این بین برادر سومی وجود داره که قبلا به نگار دست درازی کرده و همچنان طمع بیوه ی برادرش رو داره.
خلاصه کتاب:
عشقی یه طرفه و ممنوعه که بدجور دختر داستان رو اسیر کرده. سموئیل پسر یهودی و خاص و مرموزی که فاطمه به شدت عاشقش میشه! جلوی چشم های فاطمه اتفاقات خاصی بین سموئیل و دخترخاله ش می افته که حسابی فاطمه رو عصبی می کنه تا اینکه….
خلاصه کتاب:
نیک، مردی بیست و هشت ساله که روشی خاص برای زندگیش درنظر گرفته. اون با همراهی کردن زنا و بازی کردن نقش درخواستیشون پول درمیاره و حسابی از کارش راضیه. تا زمانیکه اِلا میشه یکی از مشتری هاش. نیک باید بدون اینکه اِلا شغل واقعیش و بفهمه توی عروسی همراهیش کنه، اما همه چیز اونجوری که انتظار داره پیش نمیره…
خلاصه کتاب:
عسل و علی خواهر و برادر، عسل ۱۸ ساله دانشجوی طراحی نامزد یاسر، علی کارگر گل فروشی، بهترین و معروف در کارش، موتور سوار با مرام لوتی، ساکن محله قدیمی دردار با مادربزرگشون زندگی می کنن و ماجرایی دارن، شمیم شاهسوند دختر دردانه ومحبوب و پرانرژی و سرزبون دار خانواده مذهبی و معتقد ساکن ورامین بعد از ۴ سال کار در سالن ارایشگری بالاخره تصمیمشو میگیره و هم دانشگاهی و دوست با عسل. او در دانشگاه هم کارش درسته حسام پسرعموش بداخلاق و بدرفتاره باهاش و البته بهش علاقه هم داره مثلا و الحق که شمیم هم کم نمیزاره…
خلاصه کتاب:
من رومیسا دختری که سال ها در حال سر و کله زدن با بیماری ناراحتی قلبی هستم. دختری که مادرش هیچ مهری نسبت به او ندارد چون معتقد است من عامل مرگ خواهر کوچکتر خود بودهام، اما من در آن زمان که خواهرم غرق شد تنها نه سالم بود اما در کنار این بی محبتیها پدری دارم که عاشقانه دوستم دارد و عاشقانه میپرستمش و همان پدر مرا به سمت زندگی ای پر هیجان تر سوق می دهد. هنگامی که از من میخواهد که عمل پیوند قلب انجام دهم که این کار ترسناکیست، اگر بمیرم چه؟ یا اگر شرایط سختتر از قبل شود؟
خلاصه کتاب:
در شبی سرد، دراگونوف جوان دختربچهای را در قطار پیدا میکند و با کمک دوست خود شوبین، وی را به پرورشگاه میسپرد اما دیری نمیگذرد که شرایط عوض میشود و وی مجبور به پذیرفتن سرپرستی دختر میشود و…
خلاصه کتاب:
داستان زندگی دوتا از خواهرزادههای معینه که عاشق هم هستن (دخترخاله، پسرخاله) اما پدر دختره یعنی محیا، اجازه نمیده بهم برسن چون از کوهیار متنفره. علت تنفرش در خلال داستان مشخص میشه…
خلاصه کتاب:
هیچکس نمیدونه که عشق چهطور اونو پیدا میکنه و چهطور قلب سیاه شدهی پسری که از همه چی خسته هست رو دوباره زنده میکنه، پسر داستان ما معنی کلمهی خوشبختی رو خیلی وقته یادش رفته و تا میخواد اونو یاد بگیره خبری از گذشته و دروغی پوشالی همه چیز رو نابود میکنه... زنی که فیلسوف بوده و طرد شده؟! پسر داستان ما آرمان وقتی حقیقت رو میفهمه که نازنینش... متاهله...!
خلاصه کتاب:
اولین باری که مریک کرافورد رو دیدم در طول مصاحبه کاریم بود. خوب از نظر فنی، من اون رو بیست دقیقه قبل تر وقتی یهویی وارد اتاق پِرُویی که چند ساختمون پایین تر از محل مصاحبه ام بود دیدم. من داد زدم، اون فریاد زد. بعد از اینکه باهاش کل کل کردم، تونستم در رو روی اون عوضی ببندم.
خلاصه کتاب:
حنا دختر نابیناییست که بعد از فوت پدرش توسط زن باباش به مردی مجهول فروخته میشه و بعد از اینکه دو هفته اسیر اون مرد بوده یک شب خانواده رستگار اون رو زخمی توی کوچه پیدا می کنند و رسماً میشه دختر خانواده رستگار اما حنا بعد از مدتی متوجه میشه بارداره و…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.