خلاصه کتاب:
آسمان غفوری که پدر و مادرش را در سال گذشته از دست داده است، با برادر خود که به اختلال اوتیسم دچار است، در خانهای حیاط مشترک و در همسایگی نامزدش حبیب زندگی میکند. او و نامزدش برای امرار معاش مجبور به دست فروشی در مترو هستند تا این که حبیب رانندهی زنی به نام کاملیا میشود و...
خلاصه کتاب:
داستان ما در مورد دختریه که شبیه هیچ کدوم از دخترای اطرافمون نیست. از گذشته اش فرار کرده. و حالا متوجه شده که یه عده دنبالش افتادند تا بکشنش. گذشته ای که ازش فرار کرده بود،اومده تا جونشو بگیره. حالا آیلین چی کار میکنه؟ باز هم از گذشته فرار میکنه یا با گذشته مرگبارش رو به رو میشه؟
خلاصه کتاب:
من آرمین سلحشورم! در پیِ انتقام از جناب سرهنگیام، که پدر بی گناهم رو کُشت! و حالا دختر جناب سرهنگ، تو چنگ منه و من، قراره داغشو به دل مادر و پدرش بزارم!
خلاصه کتاب:
برای این زن سخت بودم. برای این زن میمردم. اما اون ترکم کرد. اکنون سالها گذشته است و سوفیا به شوهر نیاز دارد. پدرش فوت کرده است مادرش میخواد او ازدواج کند با مردی که از خانواده شان و از شرکت آنها محافظت کند. به دنبال کسی میگرده که قدرتمند باشه. کسی که ثروتمنده. کسی که خوشتیپه. حالا این تنها شانس منه با زنی باشم که عاشقشم… و من مطمئن میشم که اون هم همین احساس رو داره. من یه عمر وقت دارم که باعث بشم که این اتفاق بیوفته..
خلاصه کتاب:
دختری ازجنس حوا… دختری ازجنس لطافت های دخترانه… محکم، مغرور، زیبا دختری که همیشه سعی کرده برای اسطوره ی زندگیش افتخار باشه دیگران براش تصمیم میگیرن واسطورش که همیشه پشتش بوده سکوت میکنه قهرمان های زندگیش کمرنگ میشن واون میبینه همه چیز اون طور که فکر میکرده نیست وآشنا شدنش بامردی که جز حس تنفر چیزی به همراه نداره فراز، مردی مغرور و قدرت طلب، دختری رو لایق خود نمی بیند و وجود دختران در زندگیش تنها برای قدرت و جایگاه است هرز نیست ولی پاک هم نیست دختری که قراراست قربانی باشد و پسری که قرار است این دختر را نردبانی برای بالا رفتن وپیشرفت زندگی اش کند…
خلاصه کتاب:
سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوبارهی خانوادهاش تلاش میکنه. با پیشنهاد وسوسهانگیزی از طرف یک شرکت، نمیتونه مقاومت کنه و بعد متوجه میشه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت میکنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون میده. نه یک جنتلمن نه یک مرد قانونمند…
خلاصه کتاب:
قصه درمورد دختری به اسم آیناز که نه زیبایی افسانه ای داره که زبان زد خاص وعام باشه نه پول وثروتی که پسرا برای ازدواج با اون به صف با ایستن... دختری با قیافه معمولی که تو همین جامعه زندگی میکنه... و بر خلاف تمام دخترا که عزیز کرده باباشون هستن این دختر نیست... باباش در کمال ناباوری و نامردی آیناز رو جای بدهیش میده به طلبکارش... و مسیر زندگی این دختر از راهی باز میشه که هیچ وقت فکرش وهم نمی کرد…
خلاصه کتاب:
با ناپدید شدن کهربا و بازگشت غیرمنتظره ی نامزد سابق او کیاراد، همه چیز یکباره بهم می ریزد. کامران شمس جوان سخت کوش، باغیرت و در عین حال مغرور و حمایتگری که در طی این سال ها، بدون اینکه با این دختر نسبت خونی داشته باشد، از کهربا در کنار مادر و خواهر خودش، مثل عضوی از خانواده اش مراقبت و امانت داری می کند. اما بعد از سال ها از یک جایی به بعد وابستگی ها کار خودشان را می کنند. سرنوشت جور دیگری رقم می خورد و زمزمه ها رنگ و بوی دیگری می گیرند…
خلاصه کتاب:
داستان از اونجایی شروع میشه که… گیسو دختری که پلیس مخفیه بهش ماموریت داده میشه تو یه گروه مافیایی نفوذ کنه… البته تو خونه ی سردسته ی خلافکارا اونم به عنوان یه خدمتکار. آراز سردسته ی خلافکارا یه مرد روانی و بی اعصابه. حالا ببین گیسو چه ریسکی کرده که با پای خودش رفته تو دهن شیر…
خلاصه کتاب:
آرسین با زانو نشست رو زمین و یقم و تو دستش گرفت. جرات نگاه کردن به چشمای عصبانیش و نداشتم انقدر عصبانی بود که هر لحظه ممکن بود بزنه بلایی سرم بیاره. گند زده بودم گندی که هیچ جوابی براش نداشتم چون از قبل برام خط و نشون کشیده بود که وارد این اتاق نشم. با صدایی که از شدت عصبانیت خشدار شده بود غرید:_اینجا چه غلطی می کنی؟ مگه نگفتم حتی به این اتاق نزدیکم نشو ها؟!صداش انقد بلند بود که از ترس چشمام و رو هم گذاشتم. سکوتم و دید همون طور که یقم تو دستش بود تکونم داد._با توام مگه نگفتم به این اتاق نزدیک نشو سرم و بلند کردم و زل زدم تو چشماش…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.