خلاصه کتاب:
ارام دختری که به اجبار پدرش مجبور میشه با پسر رییس شرکت پدرش ازدواج کنه پسری خشک و مغرور و لجباز و یک دختر به اسم هلیا داخل زندگیش هست و علاقه ای به ارام نداره برای همین ارام رو اذیت می کنه و باعث…
خلاصه کتاب:
دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه...دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور...دختری با گذشتهای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی...الماس سرگذشت یه دختره، از اون دستهای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد میشیم، از اون دستهای که همه آرزو داریم که کاش ما جای اون بودیم...همیشه فکر میکنیم بیغم ترین آدمای روی زمین هستند... هیچوقت نمیفهمیم شاید اونا هم یه دردهایی دارن... هیچوقت نمیفهمیم شاید اونا هم نیاز به یه تکیه گاه دارند... هیچوقت نمیفهمیم اونا هم دلی دارن...دلی شکننده تر از آینه...
خلاصه کتاب:
آتنای دوازده ساله، چهار سال پیش یتیم شده. دختر تنهایی که غیر از یک برادر به کما رفته کسِ دیگهای رو نداره و حالا بعد از این همه مدت زندگی در یک پرورشگاه دولتی، امیدی به برگشتن دوبارهی برادرش نیست. این دختر زندگی آرومی داشت اما در غروب روزی که برای اردو به جنگلی در لاهیجان رفته بودن، به همراه دوستش دزدیده میشه. این دختر بدون اینکه خودش بخواد، از شهرش، از وطنش، از آخرین چیزهایی که براش باقی مونده بود دور میشه. بدون اینکه بخواد پا روی خاک کشوری میذاره که ذرهای شناخت از اون نداره اما زندگی همیشه هم با آدم بد تا نمیکنه….
خلاصه کتاب:
یه رمان متفاوت در مورد یه دسته انسان متفاوت رمان شخصیت اصلی نداره. شخصیت های اصلی داره ولی شخصیتی که همه رو به هم مرتبط میکنه و نقطه ی مرکزی دسته است رویاست. رویا دختری شاید متفاوت! اینجا تفاوت و حقیقت موج میزند! یه رمان کاملا متفاوت با یه انتقام شروع و با یه انتقام تموم میشه ولی این بین اتفاقاتی میوفته که میشه بال و پر داستان پایان تلخ نیست شیرین هم نیست پایان اونجوریه که باید باشه حق!
خلاصه کتاب:
قصه نفس، قصه یه مامان کوچولوئه، کوچولو به معنای واقعی... مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون... پایان خوش
خلاصه کتاب:
سانتیاگو بالاخره به چیزی که میخواد رسید. بچه اون در درون من رشد میکرد. من سرنوشت آیوی رو بازنویسی کردم و اون رو برای همیشه مال خودم کردم. اوضاع برای ما در حال تغییره. سانتیاگو برام فراتر هیولایی بود که به جهان نشون میداد. زخم هایی رو که زیر خالکوبیش پنهان کرده بود میدیدم. عشق نقطه ضعفیه که مردایی مثل من نمیتونن تحمل کنند. من تصمیم گرفتم اون رو نگه دارم، اما هرگز انتقامم رو رها نکنم.
نام کتاب: رستاخیز قلب ها
ژانر: دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان ای زاوارلی,دانلود رمان ناتاشا نایت,
خلاصه کتاب:
با چشمای اشکی سوار هواپیما شدم هرچه قدر منتظر موندم نیومد با قلبی شکسته پشت کردم به مرد دل سنگی که تمام وجودم را، قلبم را به اومد داده بودم و او بابی رحمی تمامش را به تاراج برد. با صدای خلبان قطره اشکی که روی گونم بود پاک کردم و پرواز کردم به سمت اینده ای نامعلوم…
خلاصه کتاب:
فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد اصلا احساس خوبی با این ادم نداشتم.
خلاصه کتاب:
گر چه نمیدانست چرا میرود و چه باید بکند. ولی حسی در درون، او را به رفتن تشویق میکرد و هیجانی ناشناخته وجودش را در خود میگرفت. گویا با معشوق خود وعده دیدار داشت. در طی راه تا گورستان این حالت عجیب با شوق بیشتری ادامه یافت و زمانی که در انتظار آمدن او نشسته بود احساس کرد لرزش دستانش مهار کردنی نیست. با صدای پای هر زنی که از آن نزدیکی عبور میکرد قلبش به تپش میافتاد ولی وقتی عبور بیتفاوت او را از کنار سنگ قبر میدید آرام تر میشد….
خلاصه کتاب:
همیشه از کارهای پروانه تعجب می کردم. اصلا به فکر آبروی آقا جونش نبود.توی خیابون بلند حرف میزد و به ویترین مغازه ها نگاه می کرد، گاهی هم می ایستاد و یک چیزایی رو به من نشون می داد .هر چی می گفتم زشته، بیا بریم، محل نمیزاشت. حتی یکبار منو از اون طرف خیابون صدا کرد، اون هم به اسم کوچیک، نزدیک بود از خجالت آب بشم برم توی زمین. خدا رحم کرد که هیچکدوم از داداشام اون اطراف نبودند و گرنه خدا میدونه چی میشد…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.