خلاصه کتاب:
من تا پایان این راه را خواهم رفت حتی اگر به قیمت جانم تمام شود. من میروم تا کسانی را که از دست داده ام نجات دهم من میروم تا حسرت های پوچ و تهی مرا به قعر آتش زندگی نکشاند. آری من ادامه میدهم من خود را فدا میکنم تا کسی جز من فدا نشود…
خلاصه کتاب:
گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سال ها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان می شود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم می کنند و شایعهها و حسادت ها در رابطه با آیین به حقیقت می پیوندد. گندم به دنبال راهی برای درمان بیماری او می گردد و...
خلاصه کتاب:
اَشلین دِرو، در تمام طول زندگیش به خاطر شنیدن صداهایی که مربوط به گذشته هستن،رنج کشیده. برای تموم کردن این کابوس، به بوداپست می ره تا از مردی که شایعه شده قدرت های ماوراالطبیعه داره، کمک بخواد بدون اینکه بدونه در آغوش مَدِکس می افته که خطرناک ترین عضو یک گروهه و مردیه که در جهنم خودش گیر افتاده. مدکس، توسط شیطانی به اسم “خشونت” تسخیر شده و محکومه که هر نیمه شب بمیره و به جهنم بره وگرنه شیطانش آزاد میشه و…
نام کتاب: تاریک ترین شب (جلد اول مجموعه تاریک ترین)
خلاصه کتاب:
از روزی که در محله دیو تنوره کشید و سر به آسمون سایید. آدم های بی ریا و صمیمی هم در آتش تندر سوختند و جان به در برده ها بره معصوم مهربانی و رافت را به پای غول قربانی کردند تا صباحی بیشتر از این عروس هزار چهره کام گیرند. چهره ها رنگ باخت و لبخندها به بیرنگی نشست الفاظ ساده و صمیمی زیر کلمات پر طمطراق و سنگین له شد و نابود شد. درختان کهنسال اره و جوی از وحشت دامنش خشک شد و...
خلاصه کتاب:
ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را میپختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پلهی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم میکردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت را برداشتی. موهای سیاهت را تراشیده بودی. خندیدی. خندیدم. کچل شدی سیا.
خلاصه کتاب:
نبات ملک زاده، دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستا هست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان، فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسر برادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند پنج ماهه برادرش را به سرپرستی گرفته است. و اما نبات مجبور به خونبس شدن می شود تا تک برادر خودش را از پای مرگ نجات بدهد..!!!
خلاصه کتاب:
داستان راجع به دختری به نام باران هست که پدرش رو از دست داده و دانشجوئه و با مادر و ۳ تا خواهرش زندگی میکنه. توی دانشگاه با یه پسری فوق العاده مشکل داره. به دلایلی مجبور میشن خونشون رو عوض کنن و دست بر قضا همسایه و صاحب خونشون همون پسره هستش...
خلاصه کتاب:
امیر در شب عروسیش با آرام، ناپدید میشود. در پی ناپدید شدنش، اتفاقاتی روی میدهد که آرام اسراری در رابطه با امیر متوجه میشود که باعث شعلهور شدن دوباره عشق قدیمی آرام میشود.
خلاصه کتاب:
شخصیت اصلی داستان پادشاه خیابان وال استریته و هیچ کس رو حرفش حرف نمیزنه ولی ایشون توی خونه یه دختر آتیش پاره داره که به حرف های پدرش گوش نمیکنه و میخواد برای پدرش دوست دختر پیدا کنه و چه کسی بهتر از هارپر جین. اون یک رازه. یک معما! هویت اون یک راز دفن شده زیر لایه هایی از فریبه. اعتیادی که قادر به ترکش نیستم.جاذبه ای که نمیتونم باهاش بجنگم. و بعد فهمیدم دقیقا اون کیه…
خلاصه کتاب:
آب دهنش رو فرو داد و بی اختیار قدمی به عقب بر داشت اما مرد با خنده ای که مو به تنش صاف می کرد، قدم عقب رفته ی اون رو جبران کرد و جلوتر اومد. شهوت توی نگاهش زبونه می کشید. به، به، توی این لباس شبیه عروسک فرنگی شدی خانوم خوشگله! از سر شب خودم رو کشتم تا بتونم جلوی خودم رو بگیرم و نیام سراغت وسط جمعیت! بغض سنگینی که توی حنجره اش نشسته بود، اجازه نمی داد که حرف بزنه. دهانش چند بار باز و بسته شد، اما صدایی در نمی اومد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.