خلاصه کتاب:
درباره دختری به نام بهار هست که با نقل مکان به یک محله جدید با مزاحمت های پسری به نام صادق رو برو میشه که زندگیشو از روال عادی خارج میکنه و ناخواسته به سمت دیگه ای می بره…
خلاصه کتاب:
دست های سردش را از میان دست های او بیرون کشید. دست های هیراد روی میز در هم گره خورد و سرش را پایین انداخت. لب هایش می لرزید و به دنبال جمله ای مناسب می گشت اما سخت بود، پیدا کردن حتی دو کلمه برای آنچه روی زندگی اش چمبره زده آن قدر سخت بود که انگار دنیایش خالی از واژه و کلمه شده بود…
رمان شیشه های دودی
رقص نور های رنگارنگ بر در و دیوار و اشیای خانه، سایه های مبهم و عجیبی را منعکس می ساخت. صدای خنده و شادی و هیاهو از هر طرف به گوش می رسید و از همه بیشتر صدای کوبش منظم دستگاه پخش بود که موسیقی پر سر و صدا و مهیجی را پخش می کرد. ستاره یک پا را روی پای دیگر انداخته و دود سیگارش را از دهان بیرون فرستاد و به محو شدن آن ها در فضای سالن چشم دوخت. بعد از هشت ماه که در آن خانه ی بی روح روزهایش را تلخ و سنگین گذرانده بود و از ترس سعید جایی نتوانسته بود برود، امشب احساس رهایی می کرد.
احساسی که نام زیبایی داشت اما در عمق وجود او بی معنا و دور از دسترس بود. لبخند تمسخر آلود گوشه ی لب هایش خودنمایی می کرد. آن شب میان آن آدم های لاقید و سرخوش او هم می توانست فارغ از تمام دغدغه ها بخندد. بخندد به دنیا، به سرنوشتش و به تمام آنچه در زندگی دیده و شنیده بود، می توانست بخندد و در تصوراتش آنچه را که تا به حال از انجام آن ناتوان بود، انجام دهد. بخندد به پدر معتادی که سال ها بود زندگی اش در زیرزمین نمور خانه
خلاصه کتاب:
سایه دختری مهربان، جذاب، بسیار مغرور و لجباز است. همه وجود سایه سرشار از عشق نسبت به خانواده است. خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه ی آینده او را دستخوش تغییر می کنند...
خلاصه کتاب:
این رمان درباره یک گروه مافیاست که به گروه نهنگ های قاتل شهرت دارند. این گروه توسط دو برادر به نام هاکان و ماکان رهبری میشه و بعد از رخ دادن اتفاقات غیر منتظره، فرناز همسر ماکان که زندگی عاشقانه ای باهم دارند، مسئولیت های ماکان در این باند رو میپذیره و وارد دنیای مافیا میشه!
خلاصه کتاب:
صدای داد و فریاد مرد ستونهای خانه را میلرزاند، زن ترسیده کنارش رفت: عزیزم آروم. یه هفتهست ازش خبری نیست. شاید براش اتفاقی افتاده! نمیبینی تو نامه چی نوشته؟ آب دهانش را قورت داد، میدانست! متن نامه را از بر بود… دخترش رفته بود تا عاشقی کند و وای به روزشان اگر این عشق خطا میرفت! عزیزم… اون دختر خرابت زیر دست تو خراب شد. آهی کشید وقتی شاگرد اول مدرسه بود دخترِ عزیزم خطاب میشد و حالا شده بود دخترِ خرابش.
خلاصه کتاب:
اون پسر، از اول، انقدر ثروتمند وموفق نبود.آریک کریستوس، پسری بود که هوای من رو داشت و مواظبم بود، منو می خواست، و شاید عاشقم هم بود. اون یه پسرِ جذاب و یه دنده ای بود. اما من اون رو براحتی و به خاطر ترسم، از دست دادم.
خلاصه کتاب:
حملهی اخیر به آکادمی سنت ولادیمیر تمام جهان مورویها را ویران کرد. بسیاری مردهاند و سرنوشت کسانی که استریگویها با خود بردهاند، بسیار بدتر از آنهاست. خالکوبیای نادر اکنون بر گردن رز نقش بسته است، علامتی که میگوید او آنقدر استریگوی کشته که شمارشان از دستش خارج شده. اما تنها یک قربانی است که اهمیت دارد ... دیمیتری بلیکوف.
خلاصه کتاب:
آوا زنی سی و دو ساله که برای انتقام گرفتن از شوهرِ سابقش و دوست دختر شوهرش، به برادر اون دختر نزدیک میشه که چهار سال از خودش کوچیکتره، هر دو با هم وارد یه رابطهی عمیق و احساسی میشن و آوا درست زمانی که یزدان رو شیفتهی خودش میکنه و انتقامش رو میگیره، تصمیم میگیره از کشور خارج بشه ولی با بارداری یهوییش از یزدان…
خلاصه کتاب:
سورین پسر بالداریه که با برادرش به تازگی وارد دهکدهای شدن…تو روز اول سورین با ماریان دختری که به تازگی مادرش رو از دست داده رو به رو میشه و تک و تنها تو جنگل مجبور به نجاتش میشه… اونها از نژاد انجلهان و فرازمینی هستن. با این تفاوت که سورین راز ترسناکی رو پیش خودش داره و ماریان بدون دونستنش به اون دل میبنده…
خلاصه کتاب:
آزاد یه پسر خشن وعصبی هست که بعداز تولد ازخانوادش جدا شده و به جای برده شده که از اون یه ادم بد اخلاق ساخته یه برادر دو قلو به اسم فرزان داره که عاشق دختر شیرازی بنام مهر ماه هست که به تهران اومده برای تحصیل… ازاد بعد از سال ها برمیگرده به برادرش نزدیک میشه واز فرزان میخواد براش کاری انجام بده…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.