خلاصه کتاب:
رویایی که رو آوار زندگی دیگران ساخته بشه به هیچ جایی نمی رسه هیچ جا! چون زمین گرده سارا. زمین گرد بود، سیب هم می چرخید، رویاهاهم روی آواری فروریخته ساخته شده بود…
خلاصه کتاب:
این رمان در مورد دختری به اسم شیرین که بعد از فرار از دست پیمان به همراه خواهرش شیدا گیر یه دسته خون آشام میوفتن. شیرین بعد از اینکه از ماجرا خبر دار میشه درصدد اینکه از اونجا برن اما همه چی با مرگ خواهرش بهم می ریزه…
خلاصه کتاب:
همه چیز از یک شوک بزرگ شروع میشود… و نقابی که برای کنار زدنش، نیاز به قربانیست. «آریانا جاوید»، دختر یکی از سرشناسترین خانوادههای اصفهان است که تنها دو روز بعداز عروسی مجبور میشود همسر و خانهاش را ترک کند و بیخبر، به مکان نامشخصی برود. آریانا دنبال حقیقت است حتی به قیمت از دست رفتن آبرو! دنبال آشکار کردن رازیست که میگویند اگر برملا شود، قیامت به پا خواهد شد…
خلاصه کتاب:
وقتی یک رابطه به بنبست عاشقی میرسد همان جایی که دیگر احساسی باقی نمانده و هر چه هست حسرت گذشتهی بر جای مانده است، امکان ندارد تمام تقصیرها بر گردن یک نفر باشد! یک جایی… یک روز و حتی لحظهای قدِ چشم بر هم زدن هر دو نفر خودخواه شدهاند، عشق را به سخره گرفتهاند و فکر کردهاند بدون عشق هم سَر میشود! اما کاش انسانها میفهمیدند وقتی یک روز دو قلب خالصانه با هم پیوند میخورند هرگز بعد از آن نمیتوانند خیال عاشقی برای همان یک نفر را از سر قلبشان بیندازند.. کاش انسانها قاعدهی عاشقی را بلد میشدند..
خلاصه کتاب:
حریر دختر کوچیک یه خانواده متمول و سرشناسه، خانواده ای که بخاطر اعتقاداتی که دارن ازدواج ها اکثرا فامیلی هست و ارتباط با جنس مخالف در خارج از مهمونی خانوادگی، کاملا ممنوعه! بعد ازدواج خواهر حریر، کسی به خواستگاری حریر میاد که اون رو قراره با روی پنهان خانواده آشنا کنه، به شخصیت مخفی بقیه اعضا… حریر دچار سردرگمی عظیمی میشه، حس میکنه حتی خودش رو نمیشناسه، اما همه چیز با مرگ یه نفر بیشتر از قبل بهم میریزه… این رمان به جنبه های روانی محدودیت های کودکی و تمایلات خاص در بزرگسالی میپردازه.
خلاصه کتاب:
آفرت در زبان کردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده است نه خانم است نه زنیکه نه ضعیفه نه زن او را آفرت می نامند به معنای آفریننده. آفرت دختری از تبار نسل تافته جدا بافته است که در بدترین شرایط توانست خودش را نجات بدهد و برای انتقام سر دو راهی قرار می گیرد، دختری که در حال و هوای اولین مرد زندگیش است و در این میان مرد دیگری هم وارد زندگیش می شود. رمان آفرت داستان چند زن ومرد را می گویید که هرکدام به نحوی به آفرت مربوط می شوند، جدال میان ۳ ضلع یک مثلث، افرت مغرور و در پی انتقام، ارژین پسری سخت وغیرقابل نفوذ، مسعود مردی که با عشق خوب تا نکرد. در این میان آفرت برای این انتقام مجبور به زندگی با مردی سرسخت می شود….
خلاصه کتاب:
یه دختر برای نجات دوست پسرش با یه مجرم ازدواج میکنه و یه شب از ناراحتیش توی بار به یه جنایتکار دیگه برمیخوره و اینا با هم دوست میشن و… و از قضا شوهرش و مردی که باهاش دوسته، دشمنن….
خلاصه کتاب:
اینجا زمین است... گرد است... تویی که مرا دور زدی! فردا به خودم خواهی رسید... حال و روزت دیدنیست... مرا می شناسی؟ من وحشت تو هستم! گول چهره ی فریبنده ام را نخور من گرگی هستم در لباس میش... از من بترس! زیرا من عذاب آورترین درد تو هستم! حالا آمده ام تا تومرد دریا را اسیر خود کنم... از من بترس... بترس... بترس از روزی که دلت اسیر من شد... من دختر مافیام... من وحشت دنیا هستم...
خلاصه کتاب:
من همانی ام که هزار بار هم اگر زمین بخورد، دستان کسی را برای بلند شدن نمی گیرد، دست به زانوی خودش می گیرد و بلند می شود. من همانی ام که برای اشک ریختن، دیوار را به شانه ی آدم ها ترجیح می دهد، همان که خودش، خودش را آرام می کند و خودش تکیه گاه و دلگرمیِ خودش می شود. همانی که عادت کرده قوی باشد، حتی وقتی تمام پیکرش از ضربه های مسیرهای سخت، زخمی ست، همانی که می خندد، حتی وقتی دلیلی برای خندیدن نیست، حتی وقتی حنجره اش از بغض های پنهانی، درد می کند… من همانی ام که آرزوهای بزرگ می کند و برای رسیدن به آرزوهایش، یک تنه تا پای جان، می ایستد و با موانع و سختی ها می جنگد، همانی که با مشکلاتش رفیق است و زخم هایش را دوست دارد… این منم! کسی که از نا امیدی هایش، امید می سازد و از دردهایش، پله… آری این منم دختری رها از زنجیرهای فلزی…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.