خلاصه کتاب:
هرچه تلاش می کردم خوابم نمی برد و مدام از این پهلوبه آن پهلومی شدم فکر مهمونی فردا لحظه ای راحتم نمی داشت. با خود فکر کردم در این لحظه عموو خاله و درسا چه حالی دارن؟ مطمئن هستم که خاله از دلشوره خواب نداره و مدام دراین فکره که همه چیز مرتب پیش می ره یا نه؟ و عمو هم از شوق دیدار فرزندش بعد از سال ها دوری از خانه و تحمل رنج غربت ہی طاقت شده و البته درسا هم از اینکه بالاخره از دست وسواس های خاله نجات پیدا می کند یک نفس راحت می کشه !!!
خلاصه کتاب:
دلیلی دارد که دِولین وینزِر را شیطان مینامند. او قسم خورد که صاحب من خواهد شد و وقتی خانوادهام در روز های سختی قرار گرفتند، یک پاکت سیاه با امضای او به دستم رسید. خوش قیافه، بی رحم شیطانی پیچیده که سالها پیش قلبم را شکست، بازگشته است.اگر بخواهم خانوادهام را نجات دهم باید نامم را روی جای خالی امضا کنم. چارهای ندارم. من الان اسیر او هستم زندانی او و دارایی او. دولین هر کاری بخواهد با من میکند و با اینکه تا آخرین نفس اعتراف نمیکنم باید بگویم که نمیتوانم منتظر بمانم تا او من را به مالکیت خودش دربیاورد…
خلاصه کتاب:
افرا دختر یک شهید جنگل است: تنها فرزند یک پدر جنگلبان تنها فرزندش را می گیرد و می رود به دهستانی در دل دامنه های شمال. شغل پدر را در پیش می گیرد و کم کم خو می کند با اخلاق های عجیب مردم ساکت. ولی گذشته، آن بند بریده نشده، آن سند بلاتکلیف مانده، به دنبالش می آیند آن هم درست وقتی که دارد در حال، در اکتون زندگی اش، عشق را پیدا می کند در حوالی راش پیر، نهالی تازه و ظریف روبیده است در حالی که درخت کهنسال خشک هنوز سرپاست و رویش سایه می اندازد. و افرا مانده است بین دوراهی: راش عمردار را تبر بزند یا مرگ نهال را به تماشا بنشیند؟
خلاصه کتاب:
مهسا و پوریا بعد از گرفتن عروسی واسه ماه عسل میرن شمال تو یه روستای دور افتاده یه کلبه جنگلی رو اجاره می کنن تا به اصطلاح ماه عسل شیرینی داشته باشن و دور از هیاهوی شهر از دوران خوش با هم بودنشون لذت ببرن . اما... غافل از اینکه این کلبه ، کلبه اجنه هستش و اونا به حریم جن ها وارد شدن . برخورد جن ها با این دو مهمان ناخوانده بسیار وحشتناکه و ...
خلاصه کتاب:
قلب، قلمرو عجیبیست. سرزمینی با مرزهای نامرئی، حکم رانی ستمگر و قوانینی نانوشته. گاه چنان وسعت مییابد که گویی کهکشان ها را در خود جای میدهد، و گاه چنان در خود فرو میرود که حتی تپشهایش را نمیتوان حس کرد. گویی تزار قدرتمندی در این سرزمین فرمانروایی میکند، تزاری با قلبی از جنس سنگ، که هرگز تسلیم احساسات نمیشود. تزاری که با دستان خودش دیوارهای بلندی به دور قلبش کشیده، دیوارهایی بلند و محکم، ساخته شده از خاطرات تلخ و از دست دادن ها. اما افسوس که حتی دیوارهای بلندترین قلعه ها هم نمی توانند جلوی رویش پیچک های سبز و لطیف عشق را بگیرند.
خلاصه کتاب:
روایت واقعی از دختری به نام راز است که به اجبار با مردی اخمو و ترش رو ازدواج می کند. دست بر قضا شب خواستگاری متوجه می شود این مرد همان استاد بداخلاقش است که او را مشروط کرده. راز بعد از ازدواج همچنان به دنبال عشق قدیمیش است. و غیرت استادش را به چالش می کشد…
خلاصه کتاب:
دستم را در آب زلال رودخانه فرو می برم، امواج آب دستم را نوازش می کند و انگشتانم را به حرکت در می آورند. نیلوفر های آبی که روی آب برای خودشان می رقصند چشمانم را می گیرند، دستانم را جلو می برم و آرام لمسشان می کنم که ذهنم پی آن اتفاق می رود، اتفاقی که تمام زندگی ام را زیر و رو کرد، باعث شد چشمانم در عسلی وحشی چشمانت غرق شود و نخواهد دیگر نجات پیدا کند، تو و آن عطرت به تمام زندگی من تبدیل شده اید….
خلاصه کتاب:
قبل نگارش متن اصلی رمان حائز اهمیت هست که توضیح بدم، این رمان مانند رمان های دیگر کاملاً براساس موضوعی مشابه با واقعیت نوشته شده و تنها قسمتهای حاشیهای رمان، ساختۀ ذهن بنده هست. شخصیتهای اصلی رمان یکی از مراجعانم بوده که دچار این مشکل بوده،قابل ذکر هست که موضوعات پرداخته شده در این رمان یکی از پروژههای ترم هشتم دانشگاهم بوده و یکی از پوشیدهترین آسیبهای اجتماعی است که در اجتماع کوچیکی به نام خانواده رخ میده و اشاعه مخربش به جامعه برمیگرده. علت نگارش این رمان بیشتر اطلاع رسانی بوده، نه به مشکل اصلی پرداختن.
خلاصه کتاب:
دل ارام و آرتان پسر عمو دختر عمویی که عاشق همند و نامزد، چیزی تا مراسم عروسی شون نمونده ولی آرشام برادر آرتان هم این میون دیونه وار عاشق دل ارام طوری که به هیچکس و هیچ چیز رحم نمیکنه حتی برادرش. و یک روز برای به دست اوردن دل ارام اون و تنها گیر میاره و…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.