دانلود رمان دلربا از honey14 با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این دختر همان است. همانی که دوسال در پی اش بودی، همانی که ۶ سال تنهایش گذاشتی، همانی که تصرفش کردی و همانی که تنهایت گذاشت و… رفتن برای هدف هایشان و بازگشت همه به سوی عشق است…
خلاصه رمان دلربا
اوففف بالاخره بعد ۲ ساعت مسخره و حوصله سر بر رسیدیم. فکر کنم ما اولین نفرایی بودیم که اومدیم… وقتی از ماشین پیاده شدم چشمم خورد به بنز که تقریبا این روزا خیلی تو بورس بود و سانتافه ای که میدونستم مال خاله مریمینا ( مادر آراد ) سـت. استخر هم که پر بود. تو همین فکرا بودم که در باز شد و هیکل خوش فرم آراد توش ظاهر شد. آراد: سلام خوش اومدین. پس آراد هم اینجا بود… حتما بنز هم مال اونه. اومدم سلام کنم که: _سلاممم. وایی این اینجا چیکار میکنهه… مامان: سلام… ممنونم… فریما جان… بیا اینارو ببریم داخل آشپز خونه. فریما: آمم… باشه اومدم.
بعدم با همون حوله ی زردی که دور خودش پیچیده بود به سمت ما مان رفت. اصلا حتی نمیخوام فکرشم بکنم که اون تو چیکار میکردن اونم با این وضع فریما… از فکر اومدم بیرون و بی توجه به آراد که داشت همینجوری نگام می کرد راه ویلا رو در پیش گرفتم. می خواستم برم تو که آراد اومد جلوی در. با حرص چشامو بستمو باز کردم. نگاش کردم ببینم چی میخواد. آراد: جواب سلام واج… من: سلام… حالا میشه برید کنار؟! اینا سنگینه. بعدم با دست به دوتا ساک و یه پاکت پر از جوجه برای شام اشاره کردم. آراد : خب من کمکت میکنم… بعدم به سمت دستام خم شد. من: نه.. نه نمیخواد..
خودم میبرم.. فقط برو کنار. آراد: مگه نمیگی که سنگینه خب بزار من ببرم دیگه مسخره بازی هم در نیار. من: اوففف… بیا بگیر… از کت و کول افتادم… اههه. آراد: اینقدر نق نزن بیا لباساتو عوض کن الان بچه ها میان، تو همین حین صدای ماشین اومد رومو اون سمت کردم و دیدم بعله چه حلال زاده هم هستن. آراد: بفرمایید… چه قدر هم حلال زاده هستن. باز این طوطی بازی در آورد. ۲ تا ماشین اومده بودن از توی یکی از ماشینا آرمیتا و آرمین و ارشیا و مهرداد بیرون اومدن. از اون یکی هم خاله نسرین و خاله نیوشا و شوهراشون اومدن بیرون. (فامیلاشون و کاملا خیالی) با همشون سلام احوال پرسی کردیم…
