خلاصه کتاب:
سر به زیر برزمین و زمان لعنت میفرستم دوست ندارم سر بلند کنم و باز چشمم به سفره ی پر زرق و برق جلو رویم بیفتد لباس عروس تنم حس نفرتم را دو برابر می کند تور سفید روی صورتم کلافگی ام را صد چندان می کند و من با حرص نفسم را فوت میکنم شاید از شدتش کاسته شود اما نمی شود از صدای نفس های مرد کنارم مشمئز می شوم و با تنفر خانه کرده در چشمانم از داخل آینه ی سفره عقد برایش خط و نشان می کشم اما در او اثر ندارد سر خوش می خندد و مرا بیشتر از قبل در خود مچاله می کند…
خلاصه کتاب:
داستان آتش عشق من درباره ی دختریه که تو زندگیش ضربه می خوره ولی سعی می کنه راهش رو ادامه بده و بشه همون آدم سابق با تجربه های جدید و خدا هم یه آدم خوب رو سر راهش قرار میده. داستان از زبون تمنا و مهبد گفته میشه.
خلاصه کتاب:
آرام آرام قدم بر داشت و وارد حیاط شد. نگاهش بر در بود و منتظر تا آوا بیاید و کیفی که توانایی حملش را نداشت بگیرد. دو قدم جلوتر رفت تا در آرام باز شد و آوا بی خیال قدم بیرون گذاشت. کلید برق را زد تا آن جسم در همی که آرام جلو می امد را ببیند .با دیدنش در آن هیبت، مات بر جای ماند و چشم گشاد کرد . باور نداشت دختر ملحفه بر دوش با آن باندها و قدم هایی سنگین خواهرش باشد. بی اختیار دست بر دهان گذاشت و با ناباوری نامش را زمزمه کرد. پروا از حرکت ایستاد و ملتمس نگاهش کرد شاید بهت را کنار گذاشته به کمکش بشتابد. گویی نگاهش به خوبی سخن گفت که آوا…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.