خلاصه کتاب:
رمان راجب دختریه که توی ۱۰ سالگی اتفاق بدی براش افتاده و توی ۱۸ سالگی معتاد میشه… ولی چه اتفاقی باعث میشه همه ی این کارا رو بذاره کنار؟ شاید یه عشق نوپا…
خلاصه کتاب:
دلارام دختر کم سن و سال بلند پروازی که کنار خانواده ش احساس خفگی می کند و وقتی مجبور با ازدواج با انتخاب پدرش می شود به طور قاچاقی به کمک دخترعمویش از ایران به آمریکا فرار می کند و سال ها از خانواده خبر نمی گیرد تا بااینکه با دیدن پسرعمویش به دروغ می گوید در آمریکا ازدواج کرده است و گفتن به خانواده اش سودی ندارد و این ازدواج صوری را با دوست آمریکاییش بنام دیوید برگزار می کند غافل از اینکه دیوید واقعا عاشق اوست و ....
خلاصه کتاب:
دختری که بخاطِر نداشتنِ پول عمل قلب مادرش مجبور میشه صیغه ی دکتر بشه که قبلا ازدواج کرده و بچه دار نشده حالا از چکاوک بچه می خواد که باید بعد از دنیا آوردن بچه بره ! چی میشه عاقبت دختِر ساده ی ما؟ سرنوشت براش چه خوابی دیده؟ بخونید تا متوجه بشید!
خلاصه کتاب:
درباره دختری به نام بهار هست که با نقل مکان به یک محله جدید با مزاحمت های پسری به نام صادق رو برو میشه که زندگیشو از روال عادی خارج میکنه و ناخواسته به سمت دیگه ای می بره…
خلاصه کتاب:
دست های سردش را از میان دست های او بیرون کشید. دست های هیراد روی میز در هم گره خورد و سرش را پایین انداخت. لب هایش می لرزید و به دنبال جمله ای مناسب می گشت اما سخت بود، پیدا کردن حتی دو کلمه برای آنچه روی زندگی اش چمبره زده آن قدر سخت بود که انگار دنیایش خالی از واژه و کلمه شده بود…
رمان شیشه های دودی
رقص نور های رنگارنگ بر در و دیوار و اشیای خانه، سایه های مبهم و عجیبی را منعکس می ساخت. صدای خنده و شادی و هیاهو از هر طرف به گوش می رسید و از همه بیشتر صدای کوبش منظم دستگاه پخش بود که موسیقی پر سر و صدا و مهیجی را پخش می کرد. ستاره یک پا را روی پای دیگر انداخته و دود سیگارش را از دهان بیرون فرستاد و به محو شدن آن ها در فضای سالن چشم دوخت. بعد از هشت ماه که در آن خانه ی بی روح روزهایش را تلخ و سنگین گذرانده بود و از ترس سعید جایی نتوانسته بود برود، امشب احساس رهایی می کرد.
احساسی که نام زیبایی داشت اما در عمق وجود او بی معنا و دور از دسترس بود. لبخند تمسخر آلود گوشه ی لب هایش خودنمایی می کرد. آن شب میان آن آدم های لاقید و سرخوش او هم می توانست فارغ از تمام دغدغه ها بخندد. بخندد به دنیا، به سرنوشتش و به تمام آنچه در زندگی دیده و شنیده بود، می توانست بخندد و در تصوراتش آنچه را که تا به حال از انجام آن ناتوان بود، انجام دهد. بخندد به پدر معتادی که سال ها بود زندگی اش در زیرزمین نمور خانه
خلاصه کتاب:
درباره بیشعوری در دوره معاصر است. بله، و تاثیر عمیقی که بیشعورها با نفوذ در اجتماع، سیاست، علوم، تجارت، دین و امثال اینها در دنیای معاصر می گذارند. به نظر نویسنده، بیشعورها احمق نیستند، اتفاقا بیشتر آنها نابغه اند اما نابغه هایی خودخواه مردم آزار، با اعتماد به نفس بالا و البته وقیح که نتیجه تیزبازی هایشان در نهایت به ضرر خودشان و اطرافیانشان می شود. نویسنده با شوخ طبعی و یک عالمه ماجراهای ساختگی نظریه من درآوردی خودش را مطرح می کند…
خلاصه کتاب:
آوا زنی سی و دو ساله که برای انتقام گرفتن از شوهرِ سابقش و دوست دختر شوهرش، به برادر اون دختر نزدیک میشه که چهار سال از خودش کوچیکتره، هر دو با هم وارد یه رابطهی عمیق و احساسی میشن و آوا درست زمانی که یزدان رو شیفتهی خودش میکنه و انتقامش رو میگیره، تصمیم میگیره از کشور خارج بشه ولی با بارداری یهوییش از یزدان…
خلاصه کتاب:
آزاد یه پسر خشن وعصبی هست که بعداز تولد ازخانوادش جدا شده و به جای برده شده که از اون یه ادم بد اخلاق ساخته یه برادر دو قلو به اسم فرزان داره که عاشق دختر شیرازی بنام مهر ماه هست که به تهران اومده برای تحصیل… ازاد بعد از سال ها برمیگرده به برادرش نزدیک میشه واز فرزان میخواد براش کاری انجام بده…
خلاصه کتاب:
روایتگر آدم هایی که هرکدام در گذشته خودشون رو جا گذاشتن و برای پیداکردن قلب و روحشون دست به هرکاری می زنند. از دختر پرآوازه ای که با یک گذشته نامعلوم هشت سال به بدنامی معروف شده و به خاطره همین گذشته تلخ روز عقدش مجبور به فرار میشه، از گذشته مردی خوش نام و سرشناس که برای جبران اشتباهاتش دست به هر کاری میزنه. تا آدم هایی رو به تصویرمیکشه که سر زندگی قمار می کنند. تمام شخصیت های داستان سرگذشت خودشون رو دارند اما به نوعی هرکدام به زندگی هم گره خوردن و تاثیر می گیرند. (بیشتر بخش ها مربوط به گذشته میشه)
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.