خلاصه کتاب:
ارباب زاده جوون و خوش قیافه داستان ما با رعیت خوشگل عمارتش به زور وارد رابطه میشه و اگه مردم روستا اینو بفهمن رعیت بیچاره رو سنگسار میکنن ولی ارباب زاده…
خلاصه کتاب:
نمی دانست حکایت دشت پرگل و شقایق های غمگین و گل سرخ تنها چیست!.. صدای دف زدن مثل کوبیدن بر طبل از دور به گوش می رسید.. نگاه دختر جوان مثل داغ شقایق سینه اش سوخته بود اما لب های آماده اش مثل سرخی گل سرخ ،مرد جوان را داغ کرد حجله ای از گل شقایق برای دختر جوان ساخت و سینه اش را با قلب دخترک آشنا ساخت… پوششی حریر گونه روی تنشان پایین آمد و آن ها جز صدای شوق دف ها و فریاد عشق نمی شنیدند…
خلاصه کتاب:
وقتی به در ورودی خونه ی قبلیم رسیدم و در زدم، شکمم گره خورد. فقط دو ماه بود که به آپارتمان رایان نقل مکان کرده بودم، اما بیشتر از این خونه برام شبیه خونه به نظر می رسید. تالیا در رو باز کرد و بهم لبخندی زد که خیلی زود به اخم تبدیل شد. -چی شده؟ انگار تنش داری…
خلاصه کتاب:
رمان درباره دختری به نام لیاست که خانوادشو از دست داده و تنها زندگی میکنه …اما در یک شب همچی تغییر میکنه و دختر از دنیای خودش به دنیای دیگه ای سفر میکنه و با معشوقه ی خودش آشنا میشه…
خلاصه کتاب:
بعد که نامزد سابق جید اون رو توی محراب ترک میکنه جید برای آرامش بیشترش به کلرادو مزرعه دوستش نقل مکان میکنه و با برادر بزرگتر مارجوری که خیلی کم حرف و مرموزه آشنا میشه تالون استیل از همون اول اشتیاقی زیاد و رابطه ای آتشین با جید داشت ولی نمی دونست که این اشتیاق تبدیل به دلبستگی شده تالون عاشق جید شده و نمیدونه که چطور بهش بگه، اون میخواد به خاطر جید تلاش کنه تا با گذشته ی خیلی وحشتناکش روبرو شه…
خلاصه کتاب:
داستان سه کله پوک داستان سه تا دختر اراکی که دانشگاه تهران قبول میشن در به در دنبال خونه میگردن تا اینکه خونه مجانی نصیبشون میشه واونجا با سه تا پسر داستان آشناییشون کلیک میخوره…
رمان سه کله پوک
رسیدیم خونه… مریم رفت آشپزخونه سوسیس تخم مرغ بپزه من و سحرم رفتیم اتاق.. لباسمو عوض کردم چشمم به کلید خونه ناهید خانوم افتــاد یــادم باشه امشب بـرم ســر بزنم. مهتا: به به فقط یه نوشابه کمه. مریم: همینم زیادیته… سحر: خب ببندید بگیرید بخورید دیگه. بعد از خوردن غذا شستن ظرفا با سحر بود رفتم سمت اتاق یه مانتو راه راه آبی کمرنگ و طوسی باشلوار و شال مشکی پوشیدم کلید خونه ناهید خانومم برداشتم و رفتم پایین. سحر_کجا میری نصفه شبی؟؟ من_خونه ناهید گفت سر بزنم بعضی شبا. مریم_پس مام باهات میایم. من_نه نمیخواد من از پس خودم بر میام…
سحر_کم زر زر کن ما کلاس رزمی رفتیم توکه تا سرکوچتونم نرفتی الکی قپی نیا… رفتن بالا تا لباس عوض کنن منم گوشی زاپاسم (نوکیا) زدم به شارژر. خونه ناهید خانوم طبقه چهارم بود… هرکاری کردیم این آسانسور بالا نیومد خودمون از پله ها بالا رفتیم… واحد ۱۱ خونشون بود. سحر درو باز کرد و اولش مثل پلیسا وارد خونه شدیم… اندازه خونه ما بود کاناپه کرم رنگ بود با کوسن قرمز…
خلاصه کتاب:
داستان دختری که خدمت کار یه پسره بد اخلاقه. این پسر زن داره ولی به خاطر اتفاقاتی ارامیس رو مجبور به ازدواج با خودش میکنه. اتفاق های زیادی برای این دختر میوفته مخصوصا وقتی برادر ارباب به عمارت میاد. ارامیس دزدیده میشه و به تلخ ترین شکل ممکن این دو نفر که تازه عاشق هم شدن رو از هم جدا می کنن. ولی این تازه شروعه داستان ها و ماجراهای زیادی برای اوناست. پس بخونید و مطمئن باشید تکراری نیست نمی تونید حدس بزنید چه اتفاقی قراره بیوفته…
خلاصه کتاب:
مهرو دختری که با دیدن کیوان دل به او میسپاره و با هم دوست میشن. ولی… کیوان برای ارث و میراث پدربزرگ مهرو را کنار میزاره و با یک دختری دیگر ازدواج میکنه. با ورود یه مستاجر جذاب و مذهبی به خونشون سرنوشت مهرو به این مستاجر گره میخوره…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.