خلاصه کتاب:
گوشی در جیبش تکان خورد، با احتیاط کمی در جایش جابهجا شد و طوری که مزاحم مسافر کناریاش نشود، گوشی را از جیبش درآورد. حبیب بود. با لبخند پاسخ داد. “سلام.” – سلام خانوم، کجایی؟ – تو تاکسی، دارم میرم مفتح. – دنبال لباس؟ – آره دیگه، ببینم چی پیدا میکنم. – رسیدی سر مفتح وایسا. – چرا؟ – از مطب میآم با هم بریم خرید. صورت مهدخت رنگ گرفت. از سر شوق خندید. “واقعا؟” – آره، تا یه ربع دیگه سر مفتحم. تلفنش را قطع کرد و موبایل را هول داد ته جیبش. خوشحال بود از این همراهی…
خلاصه کتاب:
من رایانم… پسری که توی پوکر و شرطبندی حرف نداره، کسی که خیلی از دخترا به خاطر ثروتش و جذابیتش حاضرن براش هرکاری بکنن… اما دل من فقط پیش یه نفر گیره، یه نفر که یه شب تو یکی از شرطبندیام دیدمش و دیگه نتونستم ازش بگذرم ماهزاد، دختر باهوش و لوندی که رقیبمه و هیچ جوره باهام کنار نمیاد و دم به تله نمیده اما من باهاش شرطبندی می کنم و بدستش میارم و اون بالاخره مال من میشه…
خلاصه کتاب:
ماجرای ۳ دوست پاییزِ گیر کرده بین هامون و ساشا ماجرای یک تعرض! بین عشق و نفرت و در آخر انتقام ...! ساشا رییس یک باند که برای اهداف خودش همسر رقیبش رو به غنیمت می بره! همه چیز از آزار دادنی شروع میشه که ریشه در عشق داره!
خلاصه کتاب:
مژده در نوجوانی با یک اشتباه و یک انتخاب بدتر مسیر زندگیش رو تغییر میده و از اون جایی که دست سرنوشت میخواد که اونو در مسیر درست قرار بده کمک میکنه تا با یک رویای صادقه چیزهایی رو از گذشته و آینده اش ببینه و به دنیای واقعی برگرده اون وقته که سال ها بعد با کسی که توی اون رویا صادقه همراهیش کرده رو به رو میشه… و اون کسی نیست جز دکترش کیاوش… مردی جدی و سردی که مشکلاتی توی زندگی خودش داره.. حالا باید دید دست سرنوشت قراره چطور این دو نفر رو همراه هم کنه ؟
خلاصه کتاب:
داستان عشقی که شعله هاش یهو خاموش شد پسری که دختر داستان رو بی حرف و سخن تنها گذاشت و رفت و شکستن دلش رو ندید داستان دختری که شکست و سعی کرد محکم بلند بشه و رو پاهاش وایسه حالا چند سال گذشته و سرنوشت اونهارو تو شرکتی رو به روی هم قرار میده به عنوان رئیس و کارمند! اما این بار،اون که دلش سنگه تیدا خانومه و اون که تو حسرت میسوزه آقا سامیار… عشقی که تو نفرت غرق شده، میتونه باز شعله ور بشه؟
خلاصه کتاب:
با دقت به در اتاق زل زده بودم …نفر اول …دوم …سوم…چهارم… نگاهم روی نفر چهارم خشک شد .مرد قد بلند ی که چشمان سبزش از همانجا هم مرا جذب کرد.موهایش مثل همان وقت ها کوتاه بود و پریشان رها شده بود و میلم برای فرو کردن دستانم میان آنها تشدید می کرد. کمی لاغر شده بود اما نه به قدری که غصه بخورم.با دقت مشغول بررسی اشخاص پشت کابین بود تا عاقبت رسید به من و نگاهش رویم ثابت شد .متعجب بود و شک زده .باور نمی کرد کسی که روبرویش ایستاده من باشم…
خلاصه کتاب:
زهرا در کنار دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان دانشگاهی اش در کیش با مرد متعصب و غیرتی عرب تباری به نام ارکان آشنا می شود که برنامه هتل و گردش زهرا را خودش نقشه ریزی کرده، چون مدت ها است که به او علاقه مند و زیر نظرش دارد، ارکان از عشیره ای سرشناس است که به خاطر کینه و دشمنی برادر بزرگش از خانواده دور است و…
خلاصه کتاب:
ازدواج اجباری برای دخترکی نازدانه ازدواجی که برعکس دیگران دخترک انرا قبول نکرده و پس از رد کردن ان عشق سوزانی را تجربه خواهد کرد که وجودش را تسخیر خواهد کرد اما همه چیز به این آسانی ها نیست در این میان غرور مردانه ای که له شده سایه سهمگینی بر این عشق می اندازد
خلاصه کتاب:
داستان در مورد دختر مغروری هست که هیچ کس رو حساب نمیکنه، ولی کسی از دل این دختر و زجرایی که کشیده خبر نداره. ازدواج میکنه و بچه دار میشه! اما درست وقتی احساس خوشبختی میکنه از دختری که روزی خودش بهش پر و بال داده بود رو دست میخوره و…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.