خلاصه کتاب:
گلاره زنی بدکاره و بدنام با ذهن و عکس العملی متفاوت هست که در خونه ی زنی بنام” حریر اجاره “کار میکنه ،مردی بنام حمیدرضا مصّر و با تهدید ،گلاره رو در ازای مبلغی هنگفت برای یک شب اجاره میکنه،گلاره در طی مسیر میفهمه او پزشک و از یک خانواده سرشناس هست و مردی محترم اما با رازهای ناگفته وپنهان و مشکوک هست، حمید رضا بعد یک شب به گلاره پیشنهادمیده با او به شهر دیگه ای بره و باهم زندگی کنند و از این پس اسمش” دریا” باشه ، اما.. فکر می کنید چرا؟ پشت تموم این داستان، رویاهای طاغی نشسته، رویاهایی سرکش و طغیانگر.
خلاصه کتاب:
اون یه ویرانگر بی رحم پر از خشونت و وسوسه ست! اون هرکی رو بخواد تو دام خودش میندازه و از صفحه روزگار محو می کنه. کارن مارشال یه شیطان واقعی! و تو رستا! چاره ای در مقابل اون نداری جز تسلیم شدن، تو دخترک گستاخ و بی پروای شرقی باید خودت رو به اون ببازی با اینکه سرسختی اما نمی تونی در مقابل اون دووم بیاری، پس دست و پا نزن و تسلیمش شو…
خلاصه کتاب:
قهرمان این کتاب پسری ۱۶ ساله به نام «سیاوش» از جنوب شهر تهران است که بدون داشتن مربی و باشگاه حرفهای، یک کشتیگیر نابغه است. او در رقابتهای محلی آنقدر خوب بازی میکند که روزی دو مرد غریبه به نامهای «سیا» و «نادر» سر راهش سبز میشوند تا از او یک قهرمان جهانی بسازند. سیاوش که میخواهد سلطان دنیای کشتی و فرمانروای جهان کوچک خودش باشد، به این دو نفر اعتماد میکند و سیا و نادر، دنیای کوچک و سادهی سیاوش را از او میگیرند و با دسیسه و فرصتطلبی او را وارد دنیای بزرگتر و سیاهتری میکنند…
خلاصه کتاب:
به نام پروردگار بلند مرتبه ام… قسم به سپیده ی صبح و قسم به شب… هنگامی که برآید… که پروردگارت… هرگز تو را رها نکرده و بر تو خشم نمی گیرد… و هر کس حریم الهی را رعایت کند، خداوند از بن بست رهایش می کند… و به او روزی می رساند از جایی که گمان نمی برد.. پس… به زودی پرودگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد، که راضی شوی…
خلاصه کتاب:
مردی از جنسِ سیاهی..سیاهِ مطلق! حکومت از آنِ سیاهی ست. آتش از نگاهِ یخ زده اش میبارد. پر نفوذ… غیر قابلِ نفوذ! بی رحم… غیر قابلِ ترحّم! سرد… خالی از احساس… و عاشق؟! در سیاهیِ مطلقِ قلبِ او عشق جایی ندارد. او یک شیطان است! حکم می کند… وسوسه می کند… نابود می کند. تمامِ دنیا به پایش می افتند. تمام دنیا… حتی عشق؟!
خلاصه کتاب:
امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم ادا کنه ولی.... به دختری بر می خوره که قدر یه دنیا ازش فاصله داره و مرز بینشونه، دختری که ناحقی زیاد کشیده و امیر کورد قراره بشه پشت و پناهش! آشــوب دختر بچه ی شیرین و تخسی که کل زندگیش قضاوت شده، بخاطر خانواده ای که یه روزی عاشقشون بود...
خلاصه کتاب:
یارا یکتا، دختری یتیم است که در کودکی والدین خویش را از دست داده و با خانواده عموی خود در شیراز روزگارش را می گذراند… وی به دلایل شخصی به تهران نقل مکان کرده و در آنجا با آقای کوشا که مردی مرموز و عجیب است آشنا می شود. این آشنایی منجر به اتفاقاتی می شود که زندگی یارا را دگرگون کرده و مسیر سرنوشتش را تغییر می دهد…
خلاصه کتاب:
بهار و علیرضا همچنان رابطه ی خوبی با همدیگه ندارن اما مثل دو تا همخونه کنار هم زندگی میکنن و درواقع همدیگرو تحمل میکنن… بعد از سفرشون به مشهد، بهار بین ایمیلاش، میرسه به یه پیام ناشناس که بعدا متوجه میشه از سمت کیارش، عشق سابقش بوده… حالش خراب میشه و با علیرضا دعوا میکنه… علیرضا که با کیارش در ارتباط بوده، بهش میگه با اون قرار گذاشته و میخواد با هم روبروشون کنه…
خلاصه کتاب:
بعد از سیزده سال هنوز بچه است... یه بچه ی بیست ساله... سیزده سال کودکیشو خواب بود... حالا که بیدار شده نباید توقع داشته باشیم بزرگ باشه... اون یه مرده... یه مرد کوچیک!!!
خلاصه کتاب:
همونطور که میدویدم به ساعت نگاه کردم.آخ خدا، برفنا رفتم، ساعت! من به تو چی بگم آقا جون آخه؟ الان اگه استاد مثل چی پرتم کنه بیرون من چی کار کنم؟فقط سه روز از دانشگاه اومدنم گذشته، این دیر اومدنم یعنی از همین اول سال بینظمی که ازشم به شدت متنفرم...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.