خلاصه کتاب:
ناهید دختر جوانى است که عاشق مردى مى شود که اختلاف سنى زیادى با او دارد. اما عشق او با همه مخالفت ها و پستى و بلندى ها به سرانجام مى رسد و اکنون پس از دو سال زندگى مشترک...
خلاصه کتاب:
داستان درباره ی دختری است به نام تارا که پدرو مادرش در تصادف زخمی می شوند و برای هزینه عمل جراحی در قبال دادن سفته، پولی قرض می کند، با مرگ پدر و مادر زندگی اش دچار مشکلات زیادی می شود، بدهی، برشکستگی ،یتیمی و بی کسی با همه این سختیهاعاشق می شود، عقد می کند، ولی خانواده عشقش اجازه زندگی مشترک را نمی دهند و او با وجود باردار بودن جدا می شود و دست روزگار ….
خلاصه کتاب:
نور مهتابی با چشم هام در جدال بود با صدای دعوای خسرو و مریم فاتحه خواب رو خوندم. پتو رو کنار زدم و از جام بلند شدم. رختخوابم رو جمع کردم و روی رختخواب های کنار هال گذاشتم. موهای طلایی رنگم رو شونه کردم. توی آیینه لبخندی به پوست روشن و چشم های طوسی و درشتم زدم به آشپزخونه رفتم. توی استکان کمر باریک قدیمی چای ریختم رو به پنجره ایستادم و به حیاط چشم دوختم. خسرو سرش رو بین دستاش گرفته بود و کنار حوض نشسته بود. مریم و خسرو عاشق هم دیگه بودن ولی مریم سازش بلد نبود. شاید هم حق داشت…
خلاصه کتاب:
گروگانگیری در عمارت شایگان… تمنا، دختری که عاشق زندانبانش میشه بدون اینکه بدونه این مرد سرگرد نفوذیه. اربابی که با پیشنهاد وحشتناکش زندگی دکتر رو به آتش میکشه… مرد کر و لال مرموزی که راز بزرگ این داستانه…
خلاصه کتاب:
رهامِ مغرور، برای انتقام از منصورِ ارجمند، دست روی دخترِ دردونه اش نازگل می ذاره. نازگلِ بی تجربه و ۱۸ ساله رو به شدت عاشقِ خودش می کنه و توی اوجِ عاشقی، با وجودِ اینکه قلبش برای نازگل لرزیده، ترکش می کنه. درست لحظه ای که فکر میکنه با نابود کردن نازگل، از منصورِ ارجمند انتقام گرفته، خبرِ نامزدیِ نازگل رو می شنوه و این در حالیه که نامزد نازگل، برادرِ دوقلوی خودشه!
خلاصه کتاب:
آرام آرام قدم بر داشت و وارد حیاط شد. نگاهش بر در بود و منتظر تا آوا بیاید و کیفی که توانایی حملش را نداشت بگیرد. دو قدم جلوتر رفت تا در آرام باز شد و آوا بی خیال قدم بیرون گذاشت. کلید برق را زد تا آن جسم در همی که آرام جلو می امد را ببیند .با دیدنش در آن هیبت، مات بر جای ماند و چشم گشاد کرد . باور نداشت دختر ملحفه بر دوش با آن باندها و قدم هایی سنگین خواهرش باشد. بی اختیار دست بر دهان گذاشت و با ناباوری نامش را زمزمه کرد. پروا از حرکت ایستاد و ملتمس نگاهش کرد شاید بهت را کنار گذاشته به کمکش بشتابد. گویی نگاهش به خوبی سخن گفت که آوا…
خلاصه کتاب:
ایمان و آذر با هم ازدواج می کنند، دانشگاه قبول می شوند و مجبور به ترک دیار به سمت تهران. هر دو صاف و ساده و عاشق هستند.تنها و غریب و صدالبته بی پول! باهم تلاش می کنند و باهم درس می خوانند. اما همه چیز خوب نمی ماند و کم کم آن زندگی ساده و صمیمی تحت تأثیر محیط قرار می گیرد…
خلاصه کتاب:
آلا مدل معروف ، طی تصادفی که با سردار پسر طلا ساز معروف شهر دارد تمام زیبایی خود را از دست می دهد. به جبران تقاص زیبایی اش طبق قانون تقاضای ازدواج با سردار را دارد اما …
خلاصه کتاب:
همه چیز از اونجایی شروع میشه که ارغوان به همراهِ دوستِ صمیمیش کیانا واردِ خانه باغِ بزرگ و باصفای اونها میشه و برای اولین مرتبه، نگاهش با چشمهای عجیبِ مردی به نامِ کیارش برخورد میکنه.. کیارشِ افروز مردِ سی و یک سالهای که گذشتهای زهرآلود داره، بعد از روبهرو شدن با ارغوان تلاش میکنه که ضعف های خودش رو پشتِ نقابِ بیتفاوتی پنهان کنه و ارغوان نمیدونه که در واقع با چطور شخصیتی طرفه.. در مقابل، پگاهی که به دلیلِ آزار و اذیت های همسرش به تازگی از اون جداشده، برای نظم دادن به زندگیش به درخواست یکی از دوستهاش به روانشناس مراجعه میکنه و اون فرد کسی نیست جز، امیرحافظِ سعیدی مردی با خانوادهای متعصب و شخصیتی متفاوت که عشقِ دورانِ بچگیش بوده…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.