خلاصه کتاب:
عقب عقب رفتم. باورم نمی شد این کار را کرده باشم. لبخند روی لب هاش با چینی که از درد روی پی شانی و بین ابرو هاش افتاده، در تضاد بود. روسری بزرگ روی سرم کج شده و موهام آشفته از کلیپس جدا و توی صورتم آمده بود. نفس هام مثل حیوانی زخمی، بلند و با صدا بود. در اتاق را باز کردم و بدون این که پشتم را به او کنم بیرون رفتم. می تر سیدم که دوباره خفتم کند. دوباره از پشت چنگ توی موهام بیندازد. آنقدر عقب رفتم که کمرم به میز خورد. چشم از اتاق برنداشتم…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.