خلاصه کتاب:
در روستایی کُردنشین و مرزی که اکثر مردمانش به کولبری مشغولن، بیان دو روزی است از مادرِ کولبرش بی خبر است.. برای گرفتن خبری از او به سمت دامنه کوه که محل قرار کولبران روستا هست میره که ناخودآگاه شاهد زنده به گور کردن جوانی شهری به دست دو ناآشنایت.. بعد از رفتن دو ناآشنا، بیان به روستا برمیگرده و از عموش خودش کمک میگیره.. عموی بیان و چندتن از اهالی، جوان شهری که آوش نام داره رو نجات میدن.. بیان و پسرعموش به آوش قول میدن تا کمکش کنن بفهمه چه کسی پشت ماجراس.. آوش به برادر ناتنی خودش مشکوکه ولی...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.