دانلود رمان تقدیر ناگریز از الف با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گلنار دختر یتیمیه که تا به حال زیر چتر حمایت قیم قانونیش بوده. تصمیم میگیره از حمایت اون خارج بشه و روی پای خودش بایسته. یه تصمیم به ظاهر آسون که دردسر بزرگی درست میکنه و هلش میده به گذشته و آینده ش رو هم تحت الشعاع قرار میده. تاراز اونقدر به خودش اعتماد داره که حرف هیچ کس رو قبول نداره، حتی عموی پیری که دائم بهش میگه با هر دستی بدی، با همون دست پس میگیری و نباید تقدیر و بازی هاش نادیده گرفت. تاراز زمانی که با گلنار روبرو میشه، تازه معنی حرف عمو و قدرت سرنوشت رو میفهمه….
خلاصه رمان تقدیر ناگریز
در تمام مدتی که راننده تاکسی زیر لب آواز میخوند و از کوچه پس کوچه ها می روند تا ترافیک اول صبح رو پشت سر بذاره، ذهنم روی واکنش احتمالی بابا لنگ دراز میچرخید. بابا امروز میومد اونجا چون بی بی احضارش کرده بود وگرنه سال و ماهی یکبار هم اون طرفا پیداش نمیشد. سال ها از روزهایی که خودم رو به آب و آتیش میزدم تا ببینمش گذشته بود. سال هایی با نهایت سادگی فکر می کردم جودی ابوتم و اون بابا لنگ دراز من. روزهای خیال پردازی و آرزوهای صورتی. زمونه خیلی زود منو بزرگ کرد و میل دیدن اون مرد رو تو وجودم کشت. میل دیدن مهندس علی حیدری قیم قانونیم رو.
ساختمان بلند بیمارستان که جلوی چشمم ظاهر شد، افکارم دست از سرم برداشت. ساعتمو نگاه کردم و نفسی از سر آرامش کشیدم. پول تاکسی رو حساب کردم و به سرعت به سمت بیمارستان حرکت کردم. بعد از زدن کارت وارد ساختمان شدم. اوایل کارم چقدر ذوق داشتم که میتونم جلوی هزارتا آدم منتظر که میخوان با هر ترفندی وارد ساختمان بشن و مریضشونو ببینن، راحت وارد بشم. بخصوص توی دوران دانشجویی انگار رد شدن از نگهبانی شکستن شاخ قول بود و من رستم دستان. چنان با افتخار این کار رو می کردم انگار که جایزه نوبل بردم. حتی چند بار همراه بیمارا با دیدنم صداشون
در اومده بود من با حس اینکه رییس جمهورم، کارت پرسنلیم رو در آورده بودم و به قولی دماغشون رو سوزونده بودم. با به یادآوردن اون روزا و حس و حالی که داشتم، لبخند بزرگی روی لبم شکل گرفت. چقدر بچه بودم! وارد بخش شدم و به سرعت به سمت اتاق تعویض لباس رفتم. -خانم بزرگمهر؟! با شنیدن صدای متعجب خانم صالحی، به سمتش چرخیدم: -سلام. صبحتون بخیر. پرونده هاش رو مرتب کرد و به سمتم چرخید. سرپرست خشن بخش بود ولی من با همه ایرادایی که می گرفت عاشقش بودم. -سلام. صبح تو هم بخیر. میدونی تازگیا خیلی سر به هوا شدی؟! -کی من؟ من که امروز سر وقت اومدم…