دانلود رمان بیست و یک از نگار رازقندی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بار اولی که کارت های بازی رو دستم گرفتم یادم نمیاد چند سالم بود اما میدونم اون لحظه یه چیزی توی وجودم تکون خورد، انگار که تیکه از پازل گم شدهت رو پیدا کرده باشی … یه ماهی تازه کار توی اقیانوسی پر از کوسه که تازه داشت نیش در می اورد تا اکواریومش به خون آبه بکشونه…
خلاصه رمان بیست و یک
از مشتی که توی صورت ناصر فرود اومده بود قطره خونی از گوشه لب های پاره میچکید که بعد رها شدن یقه اش با استین پاکش کرد. دارم برات …یه جوری که عروس خوشگلت رو دو دستی تقدیمم کنی. طوری از اتاق بیرون زد و درب رو محکم بست که شونه هام لرزید و با سکوتی که ازم بی سابقه بود سر جام میخ سابقه بود سر شدم. نازی تو گلو خندید و روی صندلی نشست. از اولش میدونستم تهش به اینجا ختم میشه…
بهت میگم این یالغوزو راهش نده اینجا … سگ زرد برادر شغاله اینم یکی مثل همون پسر عموی هفت خطش. چاووش مشتش رو از خون ناصر با دستمال تمیز کرد و نیم نگاهی بهم انداخت. نباس میوردمش سر بازی. نازی هم زمان به سر تاپام نگاه کرد. مارو اینجا دستمالی میکنن و هزار تا حرف بهمون میزنن صدات در نمیاد الان تعجب کردم واسه خاطر دوتا حرف اون یارو اینجوری بهم ریختی با لب هایی که از شدت کندن پوستشون می سوخت لب زدم
این … این آقاعه چی میخواست؟ نازی پاهاشو روی میز گذاشت باز هم خندید. جدا همینقدر بچه مثبتی؟ گلوش پیشت گیر کرده بود … تو هم خوب چیزی هستی ها قشنگ میتونی مخ این هول هارو بزنی سر میز بازی تلکشون کنیم. چاووش پای نازی رو از روی میز برداشت. نمیخواد راه و چاه نشونش بدی پاشو یه لیوان آب بهش بده نمیبینی ترسیده؟