دانلود رمان اینجا آخر خط نیست از مهدیه_mhk با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد یه دختر به نام تابش. متاهل هست و داره با همسرش زندگی میکنه….تابش بچه پرورشگاه بوده و سختی های زیادی کشیده اما حالا یه زندگی اروم داره …. عاشق شوهرشه و اونو خیلی دوست داره …اما در زندگیش یه اتفاقی میوفته …باعث میشه زندگی تابش دست خوش تغیراتی بشه و زمانی میرسه که باید انتخاب کنه …
خلاصه رمان اینجا آخر خط نیست
سعی کردم اشک نریزم دلم نمیخواست وقتی هیراد بیاد ناراحت بشه…..کمی فکر کردم و تصمیم گرفتم لازانیا درست کنم اخه هیراد عاشق لازانیا بود ….تا به اشپزخونه رفتم و کابینت رو نگاه کردم دیدم لازانیا نداریم …پکر شدم اما با خودم گفتم خب میرم میخرم دیگه … پس رفتم و مانتو شلوارم رو پوشیدم ….از خونه زدم بیرون …سوپری محل متاسفانه لازانیا تمام کرده بود پس به چند تا خیابون انطرف تر رفتم ….
تو یه فروشگاه زنجیره ای وارد شدم …داشتم دنبال قسمت ماکارونی و لازانیاش میگشتم که پیدا کردم ….دو بسته برداشتم رفتم طرف صندوق….پشت صندوق دختر جوونی نشسته بود جلوتر از من ۲ نفر بودن و منتظر که اجناسشون رو حساب کنن…..تا نوبت من شد دختره نگاهی به دوبسته تو دستم کرد و گفت فقط همین دوتا ؟؟؟ سری تکون دادم که گفت برای این چیزای جزیی بهتره برید سوپر مارکت نه همچین فروشگاهی…هم عصبی شدم هم تعجب کردم
این چه برخوردی بود…دختر بدون توجه به من با دستگاه بسته ها رو اسکن کرد که گفتم ممنون من نمیخوام. خواستم برم که دختره گفت خانم خجالت نمیکشی وقت ادم رو میگیری؟؟؟تو که پول همین دو تا بسته رو هم نداری بیخود میکنی میایی فروشگاه…چقدر این دختر پررو بود تا خواستم دهنم رو باز کنم صدای مردونه ای اومد اونجا چه خبره؟؟؟ خانم مولایی چرا داد میزنید؟؟؟ دختره با شنیدن صدا از جاش بلند شد و با لبخند گفت ببخشید اقای مظفری موردی نیست خودم حلش کردم …