خلاصه کتاب:
رو به قاضی کردوگفت: من به اون بچه ى تو شکمش شک دارم! اون بچه من نیست! با صورتی کش اومده بهش زل زدم و با ناباوری گفتم: یعنی چی؟؟ منظورت چیه؟! میفهمی داری چی میگی؟! وکیل روبه قاضی کرد و گفت: من میخام با موکلم خصوصی حرف بزنم. قاضی دستی به ریشش کشید و گفت: حتما اقای دلباز! میتونیدبا موکلتون خصوصی حرف بزنید. در حالی که هنوز توشوک حرف فرهاد بودم، بهمراه وکیلم از اتاق خارج شدم…
خلاصه کتاب:
میم مثل مادر داستان اشتباهات و خودخواهی آدم هاست خودخواهی هایی که موجب نابود شدنِ زندگی چندین نفر میشه… یه زندگی بیست و چند ساله، با باورهای بیست و چند ساله در عرض یه روز نابود میشه و این، یه فاجعهی بزرگه…! امیرعلی و یاشار، شاید دو سر اصلی این داستان باشن که زندگیشون طی اتفاقاتی به هم گره میخوره. اما چطور؟!
خلاصه کتاب:
ستاره دختری که برای پیدا کردن کار به تهران میرود و خانه خالهاش ساکن میشود. در میان درگیریهایش با خشایار پسرخالهاش مردی را میبیند که او را از دست خشایار نجات میدهد! سیاوش خلافکاری که دیوانه وار عاشق ستاره است. اما دیدار آن دو شروع ماجراست و...
خلاصه کتاب:
جلد اول این رمان روایتگر زندگی پنج دختر بود… و اما در جلد دوم میخواییم همراه بشیم باهاشون و ببینیم توی زندگی مشترکشون چه اتفاقاتی می افته… قراره ببینیم که آیا شعله ی عشقشون هنوز هم گرمای سابق رو داره یا تبدیل به اشعه ی یک شمع کوچیک شده… میخوایم بدونیم این لیلی و مجنونا چطور میخوان با مشکلات زندگیشون کنار بیان و کجای کار کم میارن؟! تمام این اتفاقاته که باعث میشه عشقشون در پس پرده ای از ابهام قرار بگیره و اینگونه می شود که روایت عشق در ابهام شکل میگیرد…
خلاصه کتاب:
داستان درمورد هانیه ست که با مرگ خواهر و شوهر خواهرش مجبور به نگهداری دختر اون ها میشه… و در این میون پدربزرگ نیکا که قیمش محسوب میشه شرطی میزاره که هانیه توش میمونه…
خلاصه کتاب:
داستان در مورد دختری به نام ستایشه که فکر می کنه ایدز داره. چون نمی خواسته خانوادش رو در معرض ابتلا قراره بده بدون این که به اونا بگه راهی شمال می شه. اون جا با پسری به نام شاهین آشنا می شه و با کمک اون می فهمه بیمار نیست. با یه اشتباه در گیر مشکلات شخصی شاهین می شه و مسیر زندگیش به کلی تغییر می کنه...
خلاصه کتاب:
داستان زندگی پسر جوانی که اتفاقی در گذشته زندگیشو دگرگون کرده و داره تلاش می کنه تا با این دگرگونی کنار بیاد ولی دختری سر راهش قرار می گیره که…
خلاصه کتاب:
داستانی ازشخصیت ھا و روابط و ماجراھای پیچیده ست که زنجیر وار به ھم متصلن. نمی خوام در مورد خود داستان توضیح دیگه ای بدم اما در مورد اسم رمان باید بگم آفتاب بر حوت یه اصطلاح محلی در گیلانه و به یک بازه ی زمانی خاص گفته می شه. در واقع زمان قدیم بعد از چله ی بزرگ و کوچک به مدت باقی مانده تا عید که ھمون ماه اسفند بوده آفتاب برحوت* می گفتن که اشاره به بهتر شدن آب و ھوا و آمدن عید و نوید روزھای خوب داره. *حوت یا ھمان ماھی نماد ماه اسفند ھست. پایان خوش
خلاصه کتاب:
ستاره دختر پرورشگاهی که وارد عمارت فرجام فرها میشه تا از پویان پسر فلج فرجام فرها پرستاری کنه، ولی این بین با پیمان پسر شیطونی وارد رابطه میشه و وقتی پویان رابطه ستاره با برادرش رو میبینه از حسادت وقتی یه روز عمارت خالی بود به ستاره دست درازی میکنه و اونجاست که ستاره میفهمه پویان اصلا فلج نیست و حالا بین دو برادر گیر افتاده و…
خلاصه کتاب:
۱۸ ساله بودم که عاشقش شدم! پسری جذاب با چشمانی عجیب. رابطهیمان با مخالفت خانوادهام مواجه شد من اما پا پس نکشیدم و برای عشقمان تا اتاقش پیش رفتم. او اما ناگهانی رفت... حال بعد از چهارسال با یک دنیا دلتنگی برای من و خشم از آدم ها آمده تا حقایق را رو کند ، حقش را بگیرد... مرا دوباره داشته باشد!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.