خلاصه کتاب:
داستان درباره دختریه که از هشت سالگی توی یه عمارت حبسه و تمام آرزو هاش رو تو قفس انداخته که مبادا دست خانم اون عمارت که علاقه خاصی هم از جنس نفرت نسبت بهش داره، بهشون برسه و با برگشتن پسر اون خانوم به عمارت و رفتار های هرچند کوچک اما عاشقانه برای نیاز عشق توی دلش لونه میکنه اما...
خلاصه کتاب:
بهزاد در بدترین روزهای زندگی اش امید را در میان دستان او به یادگار گذاشته بود. او در سخت ترین شرایط به دادش رسیده و پناهش شده بود. دستش را گرفته و از ورطه ی ناامیدی و فلاکت بیرون کشانده بود . محال بود مرد همسایه فراموشش شود. بهزاد جای پایش را نه در میان رویاهایی که در عقلش پرسه میزدند بلکه در میان تپش های نامنظم قلبش محکم کرده بود. جای خالی او نه از بین می رفت نه با حضور کس دیگری پر میشد. ادامه رمان ساقی…
دانلود رمان اینکا شهره احیایی بدون دستکاری و سانسورموضوع رمان :خلاصه رمان اینکا
چشم از قیافهی معذب نهال گرفت، با دیدن چهرهای آشنا لبش را فشرد و ابروهایش از هم فاصله گرفتن. خاله ملک تسبیحش را روی میز گذاشت و دستش را به دستهی مبل تکیه داد و نیمخیز شد: -سلام مادر! متانت از همان جلوی قاب آشپزخانه آغوشش را باز کرد: – خاله قربونت بیا مادر! خوش اومدی. یزدان پسِ سرش را خاراند. نگاهش را پایین برد. متانت نزدیکش شد، نهال نگاه معناداری حوالهی هاویار کرد و سمت برادرش رفت. یزدان در احاطهی هرسه در آمده بود، قدمی پیش گذاشت ...
خلاصه کتاب:
نوا با خانواده مادریش داخل یک ساختمان ۴ واحدی زندگی می کنه پدر بزرگش مشکات پاکزاد از نوا که نوه دردونه اش بوده می خواد تا با مهره انتخابی خودش ازدواج کنه نوا سعی می کنه از حرف پدر بزرگش که در حقش بیش از پدر نداشته اش پدری کرده سر باز بزنه ولی در طی داستان به چیزهایی بر می خوره که می تونه مسیر زندگیش و تغییر بده ولی اقا بزرگ هنوز روی شخصی که برای نوا مجهوله اصرار داره…
خلاصه کتاب:
مثل تمام روزهای گرم و آفتابی تیر ماہ، بانوی آسمان روی سر حیاط سایه انداخته بود. چشم به عقب گرداندم و خوب اطراف را دید زدم! خبری از مامان فهیمه و ریحانه نبود اما برای اطمینان خاطر، پاورچین پاورچین بدون دمپایی روی موزاییک های داغ قدم برمی داشتم. از ترس این که نکند یکهو حاج بابا هوس کند وسط ظهر به خانه جلوس کند، روسری حریرم را مرتب کردم... هرچند موهای بافته شدہ ام روب کمر افتادہ بود!
خلاصه کتاب:
نفس دختری رنجیده از خانواده برای فرار از چنگال اسارت برادرش دست به فرار میزنه و به هنگام ورود به پایتخت با حجم سنگینی از ناباوری هاش روبه رو میشه که راس تمام این اتفاقات مردی بی رحم و پر از کینه قرار گرفته. با این وجود طولی نمیکشه که…
خلاصه کتاب:
دختر ۱۹ ساله ای که مادرش فوت میکنه و کلی ارث بهش میرسه!اما پدر ناتیش تمام مال و اموال دخترک بالا میکشه و خونهاش رو به پسر پولداری بنام تهران عرفانیان میفروشه!بادیگارد های نامزد تهران، کارن و با کتک از خونه اش بیرون می کنن اما…
خلاصه کتاب:
نمیدونم چرا! اولین باری نیست دختری و میبینم که صورت زیبایی داره ولی این دختر ته چشماش چیزی داره که جذبت می کنه لعنتی! اصلا فکرشو نمیکردم اینجوری رو دست بخورم، دلش جایی میان آن عطر شیرین و ملایم، که او را می برند میان علف ها و گل های تازه نوشکفته بهاری! حس باد خنک و ملایمی که لابلای علف ها میمیچد و روحت را به یغما میبرد! از آن عطرها و حس خوشی که دوست داری روی آن علف ها دراز کشیده و خنکای اول صبح و شبنم های ریز و درشتی که روی آنها جا خوش کرده را به خیس شدن لباس هایت به جان بخری…
خلاصه کتاب:
کینه و نفرت چشمان شهاب را کور کرده و او جز به انتقام از دختری که فقط به جرم محجبه بودن باید عقوبت این کینه را به جای کس دیگر ی پس بدهد. جدالی برای شکستن و نابود کردن اعتقادات… او را به کجا خواهد کشاند….
خلاصه کتاب:
ماحی دختری جوون هست که بنا بر یک تصمیم برای بهتر شدن وضعیت خانوادگیش هفت سال زندگیش دست خوش روزگاری نامشخص و تیره شده حالا با گذر این هفت سال بر حسب یک اتفاق با مردی آشنا میشود که تمام زوایای زندگیش فقط به وجود ماحی بستگی دارد تا از هم نپاشد. ماحی برای او و زندگیش و خانواده اش شبیه نوش داروییست که قبل مرگ به دستشان رسیده و در این میان ماحی همون روزگاری از همه ی ماست که فکر می کنیم دیگر آخر دنیاییم و بدرد زندگی نمی خوریم اما میفهمیم میتونیم دلیل زندگی یک نفر باشیم…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.