خلاصه کتاب:
زندگی پر فراز و نشیب رضا انجمن، یکی از برجسته ترین اساتید ادبیات دانشگاه، استادی به ظاهر موفق با شخصیتی ملول و آزرده که کسی علاقه ای به او ندارد و تنهاست، روزی از پشت پنجره دانشکده، ریما، دانشجوی فعال و ممتازی را می بیند که با شتاب به پشت پرچین درختهای...
خلاصه کتاب:
دختری روستایی برای گرفتن یک انتقام شخصی خود را شبیه به پسرها کرده و در پوشش بادیگارد به عمارت خان میرود. اما خان او را برای قاچاق اسلحه به سوریه میفرستد. این رمان سعی دارد تا درگیری دختری روستایی با گروه داعش را در قالب روایتی عاشقانه و هیجانانگیز به تصویر بکشد…
خلاصه کتاب:
پریماه دختر بی دست و پایی هست که به خاطر بیماری مادرش حاضره تن به شرایط کاری سخت بده... و این آغاز فصل جدید زندگی او و آشنایی اش با مردی هست که بی هیچ قانون و قاعده ای برای خودش زندگی میکنه...
خلاصه کتاب:
مریم دختریِ که پدرش حسابدار صندوق قرض الحسنه ای بوده و با چندنفر از همکاراش اختلاس کردن ولی همچی گردنِ پدرش افتاده که باعث سکته و فوت پدرش شده و بخاطر بیماری خواهرش شرایط سختی داره… سرِ یه تشابه اسمی با محمدرضا اشنا میشه (محمدرضا رو با پسرعموش رضا اشتباه میگیره!) و باهاش صیغه میکنه و…
خلاصه کتاب:
امیر به دلیل نامعلومی زندگی چند سالش با آتوسا رو بهم می زنه حالا بعد از یک سال دوباره برگشته تا همه چیز رو از اول بسازه… اما از تو این راه مشکلات زیادی داره…
خلاصه کتاب:
یه مرد خشن که دنیاش شده تو سیگار روی لب، لباس های مارک دار و سفرهای اروپایی. یه دختر از جنس احساس، اسیر بازی روزگار شده و سهمش از زندگی یه صندلی سرد به اسم ویلچره! یه روزی، یه جایی سرنوشت این دو نفر رو مقابل هم قرار میده. زندگی چون قفس است، قفسی تنگ پر از تنهایی، و چه خوب است دم غفلت آن زندان بان، و سپس بال و پر عشق گشودن، بعد از آن هم پرواز...
خلاصه کتاب:
باران دختر خیالبافیه که در یک خانواده متوسط زندگی می کنه. یه خواهر و برادر بزرگتر از خودش داره. برادرش خیلی غیرتیه. باران و خواهرش بیتا با هم به کلاس نقاشی میرن. باران فکر می کنه که رئیس اموزشگاه آقای فلاح از اون خوشش میاد و اونم همین طور. سعی می کنه سر بسته به خواهرش بگه. از یه طرف دیگه دوست اخموی بهنام پاش به خونه شون باز میشه و باران اون رو چندین بار در حال سرک کشیدن به زیر زمین خونه دیده و به اون مشکوک میشه. تا اینکه مشخص میشه که…
رمان فرستاده
بعضی وقتا میگم نگاها و مهربونیای نیما توی کلاس نقاشی به منظوری داره. بعضی وقتا هم فکر میکنم اگه منظور داره چرا حرفی نمیزنه؟ بعد پیش خودم فکر میکنم که خب حتما شرایط ازدواج نداره، ولی بعدش میگم خب نداشته باشه این همه دختر و پسر که با هم دوستن. ما هم یکی از اونا! ولی بعدش میگم بهتره که دوست نباشیم. وگرنه بهنام و میخوام کجای دلم بذارم؟ بعدش میگم بهنام کی باشه!
خلاصه کتاب:
من وفا ۲۵ ساله، پسری عیاش و خوشگذران، قدر دختری عاشقانه دوسم داشت و ندونستم و سر یه دعوای بچگونه راهمون ازهم جدا شد و هما هم از لج من با پسر عموم ازدواج کرد! حالا بعد چند سال به قول خودش مثل بختک افتادم رو زندگیش و باعث مرگ شوهرش، یعنی پسر عموم شدم! اما اون نمی دونه که من برگشتم تا…
خلاصه کتاب:
خانزاده مغروری که تازه درسش رو تموم کرده و از خارج برمیگرده توی یه نگاه بعد ده سال دوری عاشق دختر خدمتکارشون که همبازی بچگی اش بوده میشه ولی…
خلاصه کتاب:
نفس دختر قوی ومحکمی که خرج خانوادش رو از طریق کار در شرکت مهندسی به عهده داره تا اینکه رئیس شرکت با یک پیشنهاد باور نکردنی همه زندگی نفس و خانوادش را تغییر میده و طی این تغییرات زندگی جدید و پرپیچ وخم نفس شروع میشه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.