خلاصه کتاب:
این رمان زندگی سه زوج رو روایت میکنه که هر کدوم در زندگی دیگری تاثیر دارند. جانا و حسام: حسام سال هاست که در پی انتقام برای مرگ خواهرشه و جانا دختری که مثل یک ناجی میخواد برای رسیدن به این انتقام به حسام کمک کنه. نبات و امیرعلی: نبات به بیماری سختی دچار شده و هر آن ممکنه از دنیا بره اون در پی اینه که قبل از مرگ تمام آرزوهاش رو برآورده کنه. نارین و حسین: دو جوان روستایی که در یک نگاه عاشق هم شدند اما این عشق ممنوعهای بیش نیست و آتش این عشق قراره همه رو تا سالیانِ سال بسوزونه! در آخر برای هر یک معجزهای رخ خواهد داد.. معجزهای به نام تو!
خلاصه کتاب:
هانا یه دختر شر و شیطون، نترس، ماجراجو و دیوونه، نه از اون دیوونه های معمولیا، خیلی خیلی دیوونه!با دوستش روشنک می خوان که برن آمازون، آرزوشونه، و اینم یکی از همون دیوونگیاست... برنامه یه سفر برزیل رو می چینن که به بهونه اش برن آمازون، اما شانس همیشه با هانا یار نیست و روشنک نمی تونه باهاش بره، اما هستیار نامزد روشنک، یه همسفر اجباری جور می کنه، همسفری که اهل سینما و هنره و از قضا، چند وقتیه وضع کار و بارش خوب نیست... همسفر اجباری هاناهم دیوونست، ولی جنس دیوونگی هاش فرق داره... یه دیوونه ترسو!
خلاصه کتاب:
داستان در مورد دختریه به اسم بهار که پسرعموش مهیار بهش دست درازی میکنه و از طرفی هم نامزدش شب نامزدی بهش انگ خیانت میزنه و فیلم هایی به خانوادش نشون میدن که همش فتوشاپ بوده فقط برای این که با یه دختر دیگه اشنا شده بوده و میخواست بهار رو از سر خودش باز کنه…
خلاصه کتاب:
ارباب زاده جوون و خوش قیافه داستان ما با رعیت خوشگل عمارتش به زور وارد رابطه میشه و اگه مردم روستا اینو بفهمن رعیت بیچاره رو سنگسار میکنن ولی ارباب زاده…
خلاصه کتاب:
رمان درباره دختری به نام لیاست که خانوادشو از دست داده و تنها زندگی میکنه …اما در یک شب همچی تغییر میکنه و دختر از دنیای خودش به دنیای دیگه ای سفر میکنه و با معشوقه ی خودش آشنا میشه…
خلاصه کتاب:
داستان سه کله پوک داستان سه تا دختر اراکی که دانشگاه تهران قبول میشن در به در دنبال خونه میگردن تا اینکه خونه مجانی نصیبشون میشه واونجا با سه تا پسر داستان آشناییشون کلیک میخوره…
رمان سه کله پوک
رسیدیم خونه… مریم رفت آشپزخونه سوسیس تخم مرغ بپزه من و سحرم رفتیم اتاق.. لباسمو عوض کردم چشمم به کلید خونه ناهید خانوم افتــاد یــادم باشه امشب بـرم ســر بزنم. مهتا: به به فقط یه نوشابه کمه. مریم: همینم زیادیته… سحر: خب ببندید بگیرید بخورید دیگه. بعد از خوردن غذا شستن ظرفا با سحر بود رفتم سمت اتاق یه مانتو راه راه آبی کمرنگ و طوسی باشلوار و شال مشکی پوشیدم کلید خونه ناهید خانومم برداشتم و رفتم پایین. سحر_کجا میری نصفه شبی؟؟ من_خونه ناهید گفت سر بزنم بعضی شبا. مریم_پس مام باهات میایم. من_نه نمیخواد من از پس خودم بر میام…
سحر_کم زر زر کن ما کلاس رزمی رفتیم توکه تا سرکوچتونم نرفتی الکی قپی نیا… رفتن بالا تا لباس عوض کنن منم گوشی زاپاسم (نوکیا) زدم به شارژر. خونه ناهید خانوم طبقه چهارم بود… هرکاری کردیم این آسانسور بالا نیومد خودمون از پله ها بالا رفتیم… واحد ۱۱ خونشون بود. سحر درو باز کرد و اولش مثل پلیسا وارد خونه شدیم… اندازه خونه ما بود کاناپه کرم رنگ بود با کوسن قرمز…
خلاصه کتاب:
داستان دختری که خدمت کار یه پسره بد اخلاقه. این پسر زن داره ولی به خاطر اتفاقاتی ارامیس رو مجبور به ازدواج با خودش میکنه. اتفاق های زیادی برای این دختر میوفته مخصوصا وقتی برادر ارباب به عمارت میاد. ارامیس دزدیده میشه و به تلخ ترین شکل ممکن این دو نفر که تازه عاشق هم شدن رو از هم جدا می کنن. ولی این تازه شروعه داستان ها و ماجراهای زیادی برای اوناست. پس بخونید و مطمئن باشید تکراری نیست نمی تونید حدس بزنید چه اتفاقی قراره بیوفته…
خلاصه کتاب:
مهرو دختری که با دیدن کیوان دل به او میسپاره و با هم دوست میشن. ولی… کیوان برای ارث و میراث پدربزرگ مهرو را کنار میزاره و با یک دختری دیگر ازدواج میکنه. با ورود یه مستاجر جذاب و مذهبی به خونشون سرنوشت مهرو به این مستاجر گره میخوره…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.