خلاصه کتاب:
من حلمام، کسی که محکوم شد به عذاب مطلق. درست وقتی که دنبال کارهای عروسیم بودم توسط دشمن پدرم دزدیده شدم. کسی که رحم و مروت تو وجودش نبود و قلبش پر شده بود از نفرت هرروز و هرشب منو به جرم ناکرده شکنجه کرد. قاتل جسمم، قاتل روحم شد و منو وسیله ای کرد برای انتقام کوفتیش، انتقام خون خانوادش از کسی که ادعا می کرد پدر منه…
خلاصه کتاب:
یه دختر... دختری مثل همه ی ماها… از جنس سنگ اما از درون شیشه... سختی و رنج کشیده... شخصیت شیطونش به غروری غیر قابل شکست تبدیل شده... متنفر از جنس مخالف... ولی نفرت و بی زاریش حالا حالاها از بین نمیره… تا اینکه مجبور به انجام کاری میشه... یعنی اونم می تونه مثل همه عاشق بشه و عشق رو تجربه کنه؟؟ می تونه نفرتش رو از بین ببره؟؟...
خلاصه کتاب:
درباره دختری به اسم سوگنده که سوگند به دلایل مختلف حاضر میشه زن ادمی بشه که تا حالا ندیدتش و نمیشناستش و قراردادی رو امضا میکنه که حکم مرگشو داره ولی وقتی به خونه اون مرد میره میفهمه اون مرد خلافکاره و خیلیم مغرور…
خلاصه کتاب:
کوه مثل کوهیار، زلزله کوه را هم تکان داد… اما کوهیار را نه…. کوه تنها بود و فرو ریخت… اما کوهیار یارش را داشت… امانتى که پدرش به دستش سپرده بود… امانتى که میان آوار جا مانده بود و باید برایش کوه مى شد و شد… کوه بود… یار بود…. کوهیار بود… و براى یارش شد همه چی….
خلاصه کتاب:
به نظر می رسد که قاتلی مصمم، زنی جوان را که به تازگی از چندین اتفاق تهدیدآمیز جان سالم به در برده، هدف خود قرار داده است. و حالا این وظیفه ی هرکول پوآرو است که جان او را نجات دهد. پوآرو در حالی که تعطیلات را سپری می کند، با زنی جوان و زیبا به نام نیک باکلی آشنا می شود و شنیدن توصیفات این زن درباره ی «رویارویی های تصادفی اش با مرگ»، او را عمیقا به فکر فرو می برد.
خلاصه کتاب:
مروارید یه دختر مستقل و پر تلاش جنوبی که داره تهران درس میخونه و گیر یه همخونه ی بدکاره افتاده و جایی رو نداره بره که تو همین روزا صاحب خونش مجبورش میکنه یا اون هم باهاش همکاری کنه یا از خونه بره بیرون و اونم در به در میوفته دنبال خونه که یکی از دوستاش یه ادمی رو معرفی میکنه به اسم فراز که نه بهش اعتماد داره نه کسی میدونه چیکاره اس و کجا زندگی میکنه حالا اون اینجاست دم در خونه پسر بد دانشگاه….
خلاصه کتاب:
درباره ی دختری به اسم بهار است که با مادرش زندگی می کند… وضعیت زندگیشون زیاد خوب نیست تا حدی که اون مجبور میشه به محض اینکه دیپلمشو گرفت بره تو یه شرکت و بشه منشی اون شرکت… به خاطر زیبایی که داشته پسر رییس شرکت کیارش صداقت میاد خواستگاریش که بهار هم با اینکه علاقه ای به اون نداشته به خاطر وضعیتشون درخواستشو قبول می کنه و نامزد می کنند…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.