دانلود رمان فرمیسک (جلد دوم) از آیسا سادات حسینی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری که مشکل قلبی داره خیلیم پولداره یه روز که بدون بادیگارد میره بیرون میدزدنش که یه مرده که خیلیم خوب می شناختتش میدزدتش بعد برای اینکه نگهش داره بهش دست درازی می کنه، مرده عاشق دخترست…
خلاصه رمان فرمیسک
با کشیده شدن دستم جیغ بلندی کشیدم و فریاد زدم: _ولم کن عوضی!بابا ترو خدا بگو ولم کنن. من نمی خوام باهاشون برم. بابا یه کاری کن بابا گوشه ی اتاق تو خودش جمع شده بود و با چشمای پر اشکش من و نگاه می کرد حال خرابش به خاطر نرسیدن مواد به بدنش بود. یعنی به خاطر مواد می خواد منو بفروشه؟!یعنی این مواد لعنتی از دخترشم مهم بود؟! هیچ وقت من و دوست نداشت و من هیچ وقت دلیل این همه بی مهریش و نفهمیدم. نگاه پر دردی بهم انداخت:برو دخترم اونجا برات بهتره من توان نگهداری از تو رو ندارم. دخترم؟! چندین بار این
کلمه تو ذهنم اکو شد. بابا بعد سالها برای اولین بار به من گفت دخترم! خب مگه من دخترش نیستم!؟ کدوم پدری دختر ۷ سالش و میفروشه؟! کدوم پدری پاره تنش و به خاطر اندکی مواد میسپرده دست یه عده مرد و نسبت به بلاهایی که ممکن سر دختر کوچولوش بیاد بی اهمیته؟! به سمت در خروجی کشیده می شدم و من با تمام وجود پدرم و صدا می زدم. پدری که هیچ وقت برام پدری نکرد. درست لحظه ای که اون شخص سیاه پوش می خواست من و سوار ماشینش کنه بابا نزدیکمون شد. دست لرزونش روی موهای بلندم نشست و با صدای خشداری گفت:
برو دختر، برو و فراموش کن همچین پدری داشتی. جایی که میخوای بری از اینجا خیلی بهتره خیالت راحت.همین یه جمله کافی بود تا جیغ گوش خراشی بکشم و از حال برم من برای این درد زیادی کوچک بودم. من فقط هفت سالم بود.. “۱۰ سال بعد” از پنجره خیره ی باغ بزرگ عمارت بودم. مثل همیشه غرق شده بودم تو گذشته، گذشته ای که حتی یاداوریشم تنم و می لرزوند و قلب مریضم و به درد میاورد. هنوزم این سوال تو ذهنم بود که چرا؟! چرا بابا هیچ وقت من و دوست نداشت؟! فقط به خاطر این که مامان موقع به دنیا آوردن من میمیره؟!