خلاصه کتاب:
من همانی ام که هزار بار هم اگر زمین بخورد، دستان کسی را برای بلند شدن نمی گیرد، دست به زانوی خودش می گیرد و بلند می شود. من همانی ام که برای اشک ریختن، دیوار را به شانه ی آدم ها ترجیح می دهد، همان که خودش، خودش را آرام می کند و خودش تکیه گاه و دلگرمیِ خودش می شود. همانی که عادت کرده قوی باشد، حتی وقتی تمام پیکرش از ضربه های مسیرهای سخت، زخمی ست، همانی که می خندد، حتی وقتی دلیلی برای خندیدن نیست، حتی وقتی حنجره اش از بغض های پنهانی، درد می کند… من همانی ام که آرزوهای بزرگ می کند و برای رسیدن به آرزوهایش، یک تنه تا پای جان، می ایستد و با موانع و سختی ها می جنگد، همانی که با مشکلاتش رفیق است و زخم هایش را دوست دارد… این منم! کسی که از نا امیدی هایش، امید می سازد و از دردهایش، پله… آری این منم دختری رها از زنجیرهای فلزی…
خلاصه کتاب:
من سیاوش پاکزادم… برخاسته، از سختی های کوچک و بزرگی هستم، که سرنوشت در سر راه قرار داده بود… اما تصمیم گرفتم در برابر مشکلات صبور بمانم و زندگی کنم…
خلاصه کتاب:
داستان عاشقی پسر مردی کشاورز است که سخت دلباخته دختر خان شده است و هنگامی این داستان را روایت می کند که عشقش (هلیا) پس از گذر روزها از فرارشان از شهری که در آن کودکی خود را به دست جوانی سپرده بودند، او را تنها رها کرده و به خانه بازگشته بود. مرد عاشق به شهری باز می گردد که روزگاری به خاطر عشقش از آن گریخته بود و از آن طرد شده بود.به شهری که دوستش می داشت… و می گوید هیچ عشقی ماندگارتر از عشق به خاک نیست…
خلاصه کتاب:
ال آی داستانی از دنیای گرگینه ها و خوناشام هاست با چاشنی جادو … اِل آی دختر آلفای یه قبیله گرگینه هاست ، یه گرگینه بدون گرگ که باید بخاطر گناه برادرش به یه قبیله جدید بره ! جایی که همه فکر می کنن بخاطر ضعف ال آی نابود میشه اما اون نه تنها زنده می مونه … بلکه برمی گرده، برمی گرده قدرتمند تر از همیشه…
خلاصه کتاب:
شخصیت اول داستان من زینب یه دختر گیلانیه، یه دختر از یه خانواده ی مذهبی که در ۱۱ سالگی به خواست پدرش بین چادر و مانتو حجاب برتر یعنی چادر رو انتخاب کرده دختر بزرگ میشه. غافل از اینکه از وقتی نه سالش بوده یه حسایی نسبت به پسرعموش پیدا کرده و روز به روز حسش شدیدتر میشه اما میفهمه که پسرعموش یکی دیگرو دوست داره و به دختر داستانمون میگه که….
خلاصه کتاب:
مَهان دختر احساساتی و زود رنج خانوادهی الماسی بعد از اعتراف به احساساتش طرد میشود. بیخبر از رازی که در سیاهچالهی نگاهِ آن مرد جریان دارد…
خلاصه کتاب:
باران یک دختر خیلی شادو تقریبا طنزه که یک نظریه ی فوق العاده داره... برای وکالت درس میخونه و در حال حاضر چندین پرونده توی اتاقش داره... که این پرونده ها هر کدوم مسئله ی خصوصی یک زوجه که توشون دخالت میکنه عاشق فضولی و به هم رسوندن آدما و از طرفی از هم دور کردنشونه اما مهمترین پروندش ازدواج خواهرش بهتابامانی که لازمش جدای خواهرش از امید، معشوقشه که همین پروندش اونو به جاهای باریک میکشونه…
خلاصه کتاب:
زندگی یک چمدان است که می آوریَش، بار و بندیل سبک میکنی و می بَریش، خودکشی مرگ قشنگی که به آن دل بستم، دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم، گاه و بیگاه پر از پنجره های خطرم، به سرم میزند این مرتبه حتما بپرم، گاه و بیگاه شقیقه است و تفنگی که منم، قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم، چمدان دست تو و ترس به چشمان من است، این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است… علیرضا آذر.
خلاصه کتاب:
۱۶ساله شده بودم. در شب جشن تولدی که قرار بود جشن بله برونم باشد و خاله برایم انگشتر نشان بیاورد اما تولدم شده بود و خانوادهی خاله نیامده بودند…یاسین نیامده بود و من مانده بودم با دنیایی از ترس و اضطراب! من مانده بودم با این حال که دیکر دختر قبلی خانه نبودم! اما یاسین برای محرم شدنمان نیامد…نیامد که نیامد…یاسین رفته بود…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.